صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۷۱: دوش از خاک در فقر کلاهم دادند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش از خاک در فقر کلاهم دادند افسر سلطنت ماهی و ماهم دادند جستم از دشمن بیگانه پناه از در دوست آشنایان در دوست پناهم دادند بمقامی که ره فقر بسلطان ندهند من درویش صفت رفتم و راهم دادند سر من سود شبی پای گدای در عشق صبحدم دستگه و افسر شاهم دادند سر خط زندگی و ملک بقای ابدی زان خط سبز و سر زلف سیاهم دادند آه من بیهده نبود که ره سیر سما ساکنان ملکوت از خط آهم دادند ز چه محبوب جهانم من بیگانه ز خویش از خط دوست مگر مهر گیاهم دادند یوسف جاه بدم پیشتر از خلقت جان خلق کردند تن و راه بچاهم دادند مالک ملک ازل نیز بچاهم نگذاشت والی مصر ابد کرده و جاهم دادند سپر و چتر و علم سلطنتم کس به نداد فر سلطان حقیقت بنگاهم دادند طاعت ار بود مرا بود بسنگ پر کاه کوه رحمت بشکوه پر کاهم دادند رحمت خاص که از بی گنهانست بری بارش مزرع من شد که گناهم دادند فقر و درماندگی و بندگی و عجز و نیاز جلواتیست که از فیض الهم دادند گاه و بیگاه در دوست زدم خاصان راه بدرون گاه ندادندم و گاهم دادند تا نمودند مرا محرم اسرار صفا بار دادند بخلوتگه و گاهم دادند ز تباهی به نرستند سلاطین سلوک هر چه دادند بدین حال تباهم دادند دوش ما را بخط پیر برات آوردند تشنه مرده بدیم آب حیات آوردند راه ما را فلک افکند بگرداب خودی ناخدایان خدا فلک نجات آوردند مرده بودیم ز بی آبی این ژرف سراب زنده کردند ز بس آب فرات آوردند دل ما را ز حیوه ابد دفتر عشق رقم رستگی از قید ممات آوردند سرد و آشفته و هر جائی و آواره بدیم عشق و جمعیت و تمکین و ثبات آوردند یافتم من که ملک بی خبر از رتبه ماست چو بحیوانیم از دور نبات آوردند همه دانند در این نشاء/ه که سلطان دلند مگر آن محو که بردندش و مات آوردند رستمی کرد بمن عشق و مرا کرد هلاک تا در دوست تنم بهر صلوه آوردند شدم از خاک درش زنده و سهراب صفت نوشداروی مرا بعد وفات آوردند من فرومایه تجرید بدم از جبروت گنج با نان خدائیم زکوه آوردند در سویدای دلم تابش نفی کثرات جلوه ئی بود که از وحدت ذات آوردند جز خدا نیست خدا از چه حکمت بمیان کعبه و بتکده و لات و منات آوردند ازلست و ابد آئینه توحید صفا زنگ شرک و دغل این عزی و لات آوردند صفای اصفهانی