صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۳۱: دو چشم او که ندانم فرشته یا که پریست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دو چشم او که ندانم فرشته یا که پریست بخواب رفت و مرا در بدن تب سهریست ستاره کس به ندیدست و آفتاب بهم بر آفتاب رخش لب ستاره سحریست اگر ستاره نبیند که گونه مه من ز آفتاب بود خوبتر ز بی بصریست زوال شمس پدیدست و شمس طلعت یار منزهست ز تغییر و از زوال بریست عیان ماست خبرهای غیب بی خبران بران سرند که پایان کار بی خبریست شکار شاه نمودم درین قفس زنهار گمان بد نبرد کس که باز من هنریست خدست و خط بتم سوری و سپر غم خلد چه جای لاله باغ بنفشه طبریست فراز قامت بالنده روی دلبر ماست چو آفتاب که بالای سرو غاتفریست بود چو باز شکاری بوقت بردن دل که در خرامش او شیوه های کبک دریست کمر کن از سر آن زلف و حکمران بدوام که بی ثباتی این خسروان ز بی کمریست هزار نکته بکارست شاه را که تمام سوای مملکت آرائیست و تاجوریست بپیش تیغ فنا ای سوار مرکب دل ز عشق دوست سپر کن که آسمان سپریست ز سر قدم کن و طی کن طریق عشق صفا فروتر از قدم آن سر که در هوای سریست صفای اصفهانی