صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۶: با زلف تو صد پیمان دل بست بدستانها
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
با زلف تو صد پیمان دل بست به دستان ها بشکست و گسست از هم سررشته پیمان ها از عشق خط سبزت می سوزم و می بارد از دیده به دامانم زین سبزه چه باران ها زد پتک بلا بر سر ما را ز غم دوری ترکی که دل سختش زد پتک به سندان ها این کشمکش زندان پیوست به سلطانی ای یوسف کنعانی خوش باش به زندان ها آموختم از خطش یک نکته و در دوران نام من سودایی ثبتست به دیوان ها در خاک حریم خم سر مست حضورم من گو بادیه پیماید زاهد به بیابان ها در وادی عشق از دزد پوشیده خطر دارد این جامه بریدستند بر قامت عریان ها با دست بساط جم پیش نظر رهرو کاندر گرو موریست در راه سلیمان ها این زاهد نفسانی بی بهره ز انسانی با این همه حیوانی خصمست به انسان ها من تکیه ز بیداری بر عرش برین دارم او شاد که در غفلت خفتست به ایوان ها روی تو همی در بزم چون لعل بدخشانی عشاق لبش در خون غلتند به میدان ها دین و دل دانایی سد ره عشق آمد ای آدم فردوسی بگریز ز شیطان ها با آنکه زهر خارش خون می چکد این وادی در چشم صفا باشد خوشتر ز گلستان ها صفای اصفهانی