سحاب اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۴: خواهم که کسم با خبر از راز نباشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خواهم که کسم با خبر از راز نباشد گر اشک من و عشق تو غماز نباشد گفتی که پشیمان شدم از کشتن عشاق مسکین من اگر این سخن از ناز نباشد پیراهن عشق کس از آغاز نکردند گر عشق بد انجام خوش آغاز نباشد بی او سحری نیست که با مرغ سحر گاه مرغ دلم از ناله هم آواز نباشد چون هیچکسم نیست شریک غمت ای کاش در عشق توام نیز کس انباز نباشد با سنگ جفای تو خوشم ورنه بهانه است کز بام توام قوت پرواز نباشد روزی که کشد خنجر کین بر همه ترسم در فکر من آن دلبر طناز نباشد باشد در غمهای جهان باز برویم روزی که در دیر مغان باز نباشد یکدم بنشین پیش (سحاب) ای سگ کویش گر در خور او این همه اعزاز نباشد سحاب اصفهانی