سحاب اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۰: کاش آنکه بر آمیخت به مهرش گل ما را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
کاش آنکه بر آمیخت به مهرش گل ما را میداد به بی مهری او خو دل ما را بر خاک نگارد خط بی جرمی مقتول خونی که ز شمشیر چکد قاتل ما را در آینه بین آن رخ مطبوع که شاید هم حسن تو گیرد ز تو داد دل ما را اینست اگر تربیت ابر کرامت شرمندگی از برق رسد حاصل ما را از مستی او هیچ به محفل غرضی نیست جز اینکه نیابد نگه غافل ما را هجر تو به ما کار به مردن کند آسان کز وصل تو آسان نبود مشکل ما را تا بزم که از او شده پر نور (سحابا) کامشب نبود نوری از او محفل ما را بر سر نعش آن نگار دلنواز آمد مرا باز در تن جان از تن رفته باز آمد مرا چاره ی دردم به مردن کرد دل بیچاره او در غم عشق تو آخر چاره ساز آمد مرا نو نهال عمر کافسرد از سموم هجر باز از نسیم وصل او در اهتزاز آمد مرا گر نبود آن ماه شمع بزم اغیار از چه دوش شمع جان افزون زهر شب در گداز آمد مرا؟ چون در میخانه بگشودند گویی بسته شد بر رخ دل هر در محنت که باز آمد مرا فارغم از ناز گل زیرا که در کنج قفس مرغ دل از اسیر گلشن بی نیاز آمد مرا از بلندی دور از آن زلف دراز امشب (سحاب) یادگار آن سر زلف دراز آمد مرا سحاب اصفهانی