سحاب اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴: دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دانی که چه کردیم متاع دل و دین را؟ در راه تو دادیم هم آن را و همین را چین سر زلف تو گشودند و ندانم یا آن که گشودند سر نافه ی چین را بر زخم نمک خوش نه، ولی مرهم خود یافت زخم دل من آن سخنان نمکین را با هم نفسی یک نفس از دل نکشیدم تا آن که کشیدم نفس باز پسین را قدر غم عشق تو ندانند رقیبان هر سفله چه داند ثمن در ثمین را؟ ناچار قبول ار نکنم وعده ی وصلش دیگر به چه خرسند کنم جان غمین را؟ ناصح نبود جهلی ازین بیش که آن روی می بینی و گویی که مبین روی چنین را گیرم که توانم بکنم ترک غلامیش پنهان نتوانم که کنم داغ جبین را هرگز نکند رنجه (سحاب) آن شه خوبان بر قتل ضعیفی چو تو بازوی سمین را سحاب اصفهانی