سحاب اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۹: سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سر کویی که هرگز ره ندارد پادشاه آنجا گدای بینوایی را که خواهد داد راه آنجا کشد گر بی گناهان را نمی اندیشد از محشر که داند نیست خوبان را عقابی زین گناه آنجا چو سوی صید گه تازد به تیغش حاجتی نبود که از پا افکند صد صید را از یک نگاه آنجا به هر منزل که بارد ابر چشم من سرشک غم نروید تا قیامت جز گل حسرت گیاه آنجا چو صیدی در حرم جوید پناه ایمن بود اما به کوی او کشند او را که می جوید پناه آنجا مکن هرگز تمنای بهشت اندیشه ی دوزخ اگر مطلب رضای اوست خواه اینجا و خواه آنجا به کنجی بی مه رویش گرفتم جا که روز و شب فتد نه پرتوی از مهر و نه عکسی زماه آنجا چه غم نبود اگر ما را زبان عذر در محشر که ما را بس امید رحمت او عذر خواه آنجا ندارم عار در کویش (سحاب) ار چون گدایانم که آید در نظر یک سان گدا با پادشاه آنجا سحاب اصفهانی