سعدی شیرازی
باب سوم در فضیلت قناعت
حکایت شمارهٔ ۲۰
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود. یکی از پادشاهان گفتش: همی نمایند که مال بی کران داری و ما را مهمی هست، اگر به برخی از آن دستگیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شکر گفته. گفت: ای خداوند روی زمین! لایق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت به مال چون من گدایی آلوده کردن که جو جو به گدایی فراهم آورده ام. گفت: غم نیست که به کافر می دهم اَلخبیثاتُ لِلخبیثین. گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شویی چه باک است قالو عَجینُ الکِلْسِ لَیْسَ بِطاهِرٍ قُلْنا نَسُدُّ بِه شُقوقَ المَبرِزِ شنیدم که سر از فرمان ملک باز زد و حجت آوردن گرفت و شوخ چشمی کردن. بفرمود تا مضمون خطاب از او به زجر و توبیخ مستخلص کردند. به لطافت چو بر نیاید کار سر به بی حرمتی کشد ناچار هر که بر خویشتن نبخشاید گر نبخشد کسی بر او شاید سعدی شیرازی