وحشی باقفی
غزل ها
غزل ۳۴۳: گهی از بزم بر میخیز و طرف بام جا میکن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گهی از بزم بر می خیز و طرف بام جا می کن زکات بزم عشرت عشوه ای در کار ما می کن قصوری نیست در بیگانگی اما نه هر وقتی نگه را با نگه در وقت فرصت آشنا می کن نگه خوبست مستغنی زد اما آن نه در هر جا بود جایی که باید گفت چشمی بر قفا می کن چو داری غمزه را بگذار تا عالم زند بر هم نگه گو باش شرم آلود و اظهار حیا می کن تو زخم ناز بر جان میزن و می آزما بازو دهان پر تبسم گو علاج خونبها می کن سر و جانست در راهت نه آخر سنگ خاکست این به استغنات میرم گه نگاهی زیر پا می کن تغافل رطل پر کرده ست وحشی ظرف می باید نگاهی جانب این کاسهٔ مرد آزما می کن وحشی باقفی