سعدی شیرازی
باب دوم در اخلاق درویشان
حکایت شمارهٔ ۲۷
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحبدل همدم من بودند و هم قدم. وقت ها زمزمه ای بکردندی و بیتی محققانه بگفتندی، و عابدی در سبیل منکر حال درویشان بود و بی خبر از درد ایشان. تا برسیدیم به خیل بنی هلال، کودکی سیاه از حیّ عرب به در آمد و آوازی بر آورد که مرغ از هوا در آورد. اشتر عابد را دیدم که به رقص اندر آمد و عابد را بینداخت و برفت. گفتم: ای شیخ! در حیوانی اثر کرد و تو را همچنان تفاوت نمی کند. دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری؟ تو خود چه آدمیی کز عشق بی خبری! اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانوری وَ عِندَ هُبوبِ النّاشراتِ عَلَی الحِمی تَمیلُ غُصونُ البانِ لا الحَجَرُ الصَّلدُ به ذکرش هر چه بینی در خروش است دلی داند در این معنی که گوش است نه بلبل بر گلش تسبیح خوانیست که هر خاری به تسبیحش زبانیست سعدی شیرازی