الهامی کرمانشاهی
قصیده ها
شمارهٔ ۱: گفتمش: یارا چرا لاغر بود پیکر مرا؟
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتمش: یارا چرا لاغر بود پیکر مرا؟ گفت: از عشق میانی همچو مو لاغر مرا گفتمش: بهر چه پشتم در جوانی چنبر است؟ گفت: زان باشد که باشد زلف چون چنبر مرا گفتمش: غم بر رگ جانم چرا نشتر زند؟ گفت: از آن است این که مژگان است چون نشتر مرا گفتمش: بهر چه دارم اشک شور و کام تلخ؟ گفت: از یاد لبی شیرین تر از شکر مرا گفتمش: بهر چه دل صد چاک باشد در برم؟ گفت: از خونریزی ابروی چون خنجر مرا گفتمش: ترکا کمان وار از چه شد بالای من؟ گفت: از ترکان چشمان کمان آور مرا گفتمش: بر اشک و رویم بنگر اندر عشق خویش گفت: نفریبد کسی هرگز به سیم و زر مرا گفتمش: بشمر مرا یک تن ز جانبازان خود گفت: ناید این سخن بی ترک جان باور مرا گفتمش: جامی بپیما بر من از صهبای ناب گفت: کز صهبا لب میگون بود خوشتر مرا گفتمش: همرنگ مرجان گوهر اشکم که کرد؟ گفت: آن کو داده این مرجان پرگوهر مرا گفتمش: یک شب به بستر تنگ در برگیرمت گفت: کی شاید بجز خورشید هم بستر مرا گفتمش: یکره تماشا را بچم در گلستان گفت: نیکوتر بود روی از گل احمر مرا گفتمش: کز مشک اذفر غالیه بر موی مال گفت: بهتر بوی زلف از نافه ی اذفر مرا گفتمش: بشمر مرا از چاکران خویشتن گفت: بر چرخ است شاخ اختران چاکر مرا گفتمش: با این تن سیمین چرا سنگین دلی؟ گفت: زاده است از ازل با این صفت مادر مرا گفتمش: رحمت نیاری هیچ بر جان و دلم گفت: رحمت کی سزد اندر دل کافر مرا گفتمش: سخت ای صنم دل می رباید حسن تو گفت: داد این گونه حسن دلربا داور مرا گفتمش: کت در کنار ای مه نشانم عاقبت گفت: گر مه بر زمین آری کشی در بر مرا گفتمش: کز جنت و کوثر دلیلی بازگو گفت: باشد روی و لب آن جنت این کوثر مرا گفتمش: کاین عنبرین افسر تو را بر فرق چیست؟ گفت: خاک پای شه بخشیده این افسر مرا گفتمش: برگو کدامین شاه تا بوسم زمین گفت: آن شاهی که مهرش شد به دل مضمر مرا گفتمش: آن شه که او را ناصر الدین است نام گفت: کردی زنده جان زین نام جان پرور مرا گفتمش: آن شه که گوید آسمانم خرگه است گفت: آن خسرو که گوید اختران لشکر مرا گفتمش: در خورد او مدحی توانی ساز کرد؟ گفت: باشد مدح او از فکرت افزونتر مرا گفتمش: در بیشه ی وصفش توانی جست راه؟ گفت: نبود نیرو کوشنده شیر نر مرا گفتمش: هیچ از فروغ رای شه داری نشان؟ گفت: نبود قدرت تسخیر ماه و خور مرا گفتمش: کز عرش اجلالش چه داری آگهی؟ گفت: نبود رتبه ی معراج پیغمبر مرا گفتمش: کز قلزم جود ملک داری خبر؟ گفت: خواهی غرقه در دریای پهناور مرا گفتمش: هیچ از فتوح شاه دانی داستان؟ گفت: چون شهنامه صد باشد به یاد اندر مرا گفتمش: کز مدح خسروزادگان برگو سخن گفت: گویم گر نماند عقل از آن مضطر مرا گفتمش: ز آنان که باشد ظلّ سلطانش لقب گفت: مسعود آنکه ظلّ عون او بر سر مرا گفتمش: ز اقبال او گفتن توانی شمّه ای؟ گفت: آری گر شود اقبال او یاور مرا گفتمش: برگو ز رمح جان شکار او حدیث گفت: گر بر جای ماند زهره زان اژدر مرا گفتمش: زان پهنه برگو کاندران راند حشر گفت: آوردی به یاد از عرصه ی محشر مرا گفتمش: با رای او هیچ آری از خورشید یاد؟ گفت: کاری نیست با آن دیده ی اعور مرا گفتمش: کاین شه به ملک اسکندر دیگر بود گفت: با او ننگ باشد ذکر اسکندر مرا گفتمش: عهد ملک یا عهد سنجر خوشتر است؟ گفت: عهد او به از عهد ملک سنجر مرا گفتمش: برگو که وی را خشم عالم سوز چیست؟ گفت: اگر گویم ز دوزخ برگشاید در مرا گفتمش: مسعود عادلتر و یا نوشیروان؟ گفت: با او قصه ی کسری بشد از بر مرا گفتمش: هر کشوری از داد او آباد شد گفت: دارالدوله چون شد کو بود کشور مرا گفتمش: فرماندهی عادل بدین کشور گماشت گفت: بخ بخ آگهی ده زان همایون فر مرا گفتمش: دارد حسام الملک از سلطان لقب گفت: شد تیغ طرب زین مژده پر جوهر مرا گفتمش: با خود نشانی داری از تیغ امیر گفت: تیغ جان شکار ابروان بنگر مرا گفتمش: کز خوی او با خویش داری نکهتی گفت: یابی گر ببویی زلف چون عنبر مرا گفتمش: این گونه شعری دیده ای در مدح میر گفت: نی شعر ار چه بیش از حد بوَد از بر مرا گفتمش: زین پیش گفته است این چنین مدحت کسی گفت: نه نبود به یاد از هیچ دانشور مرا گفتمش: مدحی بدین صنعت تواند گفت کس گفت: الهامی کس ار گوید شمر کافر مرا گفتمش: کاین مدحت میر است حرز از هر گزند گفت: تا حرزش کنم بنگار در دفتر مرا گفتمش: عمر ملک جاوید خواه از کردگار گفت: بخشاد این تمنا خالق اکبر مرا گفتمش: ماناد عز ظل سلطان مستدام گفت: این باشد امید از گردش اختر مرا گفتمش: سرسبز بادا نخل اقبال امیر گفت: شاخ مدعا زین است بار آور مرا الهامی کرمانشاهی