ابلیس دید کآدم خاکی بزرگ شد
از حق نیافت منزلت و جاه و اجتبا
پیچید همچو مار و شد اندر دهان مار
مارش کشید تا به جنان از ره خفا
آمد به پیش آدم و گفت از ره فریب
ای آنکه سجده کرد تو را اهل اصطفا
زان نهی کردهاند شما را از این درخت
تا علم غیب حق نشود کشف بر شما
یا آنکه در جهان بنمانید جاودان
باشید در بلای بلا معرض فنا
تأکید حرف خویش به ایمان نمود و گفت
واللّه ناصح توام و حق بدین گوا
آدم بدین گمان که نصیحت گرست مار
غافل از این که دیو در این مار کرده جا
گفتا که مار! بازی ابلیس خوردهای؟
کی بر خدای پاک خیانت بود روا
آخر به نام او تو قسم یاد میکنی
تعظیم چون کنیش چو خائن بود خدا
من هم به غیر اذن تناول چسان کنم
کی بیرضای او شود این حاجتم روا