ای تا به قیامت علم فتح تو قایم
سلطان دو عالم علی موسی کاظم
در دیده و دل نور تجلی تو باقی
بر چهره ی جان لمعه ی دیدار تو دایم
آنرا که دهد لطف تو پروانه ی دولت
هرگز نشود قابض ارواح مزاحم
علمی که بهر کار تو شد رهبر تقدیر
در گردش ایام نشد فسخ عزایم
دیباچه نویسان عملخانه ی دین را
از فکر خطا منطق موزون تو عاصم
شد غنچه ی شاخ شجر وادی ایمن
از نطق تو با موسی عمران متکلم
دست تو همان دست بود کز سر قدرت
شد قرص قمر را بگه معجزه قاسم
انفاس روان بخش تو از پرده ی صورت
در سلسله ی امر کشد نقش بهایم
از شمع سراپرده ی قدر تو که آنجا
پروانه ی تو مشتری و مهر ملازم
روشن نشود شمع جهانتاب مه و مهر
هر شام و سحر تا نرسد رخصت خادم
گر حکم تو جاری نشدی بر سر ارکان
با جوهر آتش نشدی آب ملایم
ور لطف تو فردا نزند آب بر آتش
یکتن نجهد از شرر هاویه سالم
آن شب که پی روشنی کار دو عالم
شد صاحب معراج دران کوکبه جازم
با نور نبی لمعه ی انوار رخت بود
تا منزل مقصود بهر مرحله عازم
ای نور تو بر سر ضمیر همه حاضر
وی ذات تو بر راز نهان همه عالم
در کنه صفات تو که آیینه ی ذاتست
بینش متحیر شد و دانش متوهم
ار قدر و شرف منشی هر چار مجلد
در هر ورق اوصاف ترا داشته لازم
از بحر ثنایت قلم از گوهر منظوم
آراست بصد جلوه رخ دفتر ناظم
هرجا که رود بحث ز احکام حقیقت
از غایت تحقیق بود رای تو حاکم
از نور نبی تا حرم کعبه صفا یافت
شمع تو که شد روشن از دیده ی هاشم
از بهر قوام و نسق ملک دو عالم
سلطان خرد عقل ترا ساخت مقوم
در قسمت سی روزه ذریت آدم
کلک تو بود بر روش عدل مقسم
دید تو ورای نظر و بینش عقلست
با علم لدنی چکند فهم معلم
مسند بروایات صحیح تو بخاری
منسوب باسناد همایون تو مسلم
مولای تو بی زهد و ورع مؤمن و عابد
اعدای تو با علم و عمل مجرم و آثم
آثار ضمیر تو و اندیشه ی دشمن
آن مهر درخشنده و این کوکب مظلم
تا رفت گل روی تو در پرده نشد باز
از باغ جهان غنچه ی شادی متبسم
در صف نعال تو فلک بر سر خدمت
از دیده قدم کرده پی رفع جرایم
شاها بجناب تو که تشریف بقا یافت
از سجده ی آن در سر ارباب عمایم
کز شوق گل روی تو پیش از دم فطرت
شد مرغ دلم در چمن جان مترنم
تا لذت دیدار تو دریافت فغانی
از چاشنی عیش دو عالم شده صایم
چندانکه کند قاضی حکمت به عدالت
از گردن ارباب گنه رفع مظالم
زنجیر در محکمه ی عدل تو بادا
تا روز جزا سلسله ی گردن ظالم