همانا که گویی که این شرح و این تفصیل مخالف آن است که همه علما می گویند و در کتب آورده اند که ایشان گفته اند که این کارها جز به تقلید و سماع نتوان دانستن و بصیرت را بدان راه نباشد.
بدان که عذر ایشان از پیش پیدا کرده آمد که چیست و این سخن مخالف آن نیست که هر چه ایشان گفته اند در شرح آخرت درست است، ولکن از شرح محسوسات بیرون نشده اند یا روحانیات را ندانسته اند و یا آن که بدانسته است شرح نکرده است که بیشتر خلق در نیابند.
و هر چه جسمانی است جز به سماع و تقلید از صاحب شرع معلوم نشود، اما این دیگر قسم فرع معرفت حقیقت روح است و به دانستن وی راهی است از طریق بصیرت و مشاهده باطن و بدین کسی رسد که از وطن خویش مفارقت کند آنجا که مولد و مسقط الراس وی است بنایستد و سفر راه دین فراپیش گیرد و بدین وطن نه شهر و خانه می خواهیم که آن وطن قالب است و سفر قالب را قدری نیست لکن آن روح که حقیقت و سر آدمی است، وی را قرارگاهی است که از آنجا پدید آمد است و وطن وی آن است و از اینجا وی را سفری است و وی را در راه منازل است و هر منزلی عالمی دیگر و وطن و قرارگاه وی اول محسوسات است، آنگه متخیلات، آنگه موهومات، آنگه معقولات و معقولات منزل چهارم وی است و از حقیقت خود در این عالم چهارم خبر یابد و بیش از این خبر ندارد.
و این عالمها به مثالی فهم توان کرد و آن آن است که تا آدمی در عالم محسوسات بود، درجه وی چون درجه فراشه بود که خویشتن را بر چراغ می زند که وی را حس چشم هست، ولکن خیال و حفظ نیست که وی از ظلمت بگریزد و روزن طلب کند، پندارد که چراغ روزنی است. خویشتن بر وی همی زند، چون درد آتش بیابد، آن درد در حفظ وی بنماند و در خیال وی بنایستد که وی را خیال و حفظ نیست و بدان درجه نرسیده است، از آن سبب دیگر بار خویشتن را می زند بر چراغ تا هلاک شود و اگر وی را قوت خیال و حفظ متخیلات بودی، چون یک راه دردناک شدی معاونت نکردی که حیوانات دیگر را یک راه بزنند، چون چوب بینند بگریزند که خیال آن درد در حفظ ایشان بمانده باشد، پس محسوسات منزل اول است.
منزل دوم متخیلات است و تا آدمی در این درجه بود با بهیمه برابر بواد تا از چیزی رنجور نشود، نداند که از وی بباید گریخت، ولکن چون یک بار رنجور شود، دیگر بار بگریزد.
منزل سوم موهومات است و چون بدان درجه رسد با گوسفند و اسب برابر است که باشد که از رنج نادیده بگریزد و بداند که دشمن است و رنج خواهد بود که گوسفند که هرگز گرگ ندیده باشد و اسب که هرگز شیر ندیده باشد، چون گرگ و شیر را بینند بگریزند و بدانند که دشمن است، اگرچه از گاو و پیل و اشتر که به شکل عظیمتر آید نگریزند و این دیداری است که در باطن وی نهاده اند که بدان دشمن خویش را ببینند و با این همه از چیزی که فردا خواهد بود، حذر نتواند کردن که این در منزل چهارم باشد.
و این منزل معقولات است، چون آدمی به اینجا رسد، از جمله بهایم درگذرد، تا اینجا بهایم با وی همراه بودند و اینجا به حقیقت به اول عالم انسانیت رسد و چیزها می بیند که حس و تخیل و وهم را بدان راه نباشد و از کارها که در مستقبل خواهد بود، حذر کند و روح و حقیقت کارها از صورت بیرون کند و دریابد و حدود حقیقت هر چیزی که جمله صورتها آن چیز را شامل بود دریابد و چیزها که در این عالم توان دید، بی نهایت نبود، چه هر چه محسوس بود جز در اجسام نبود و اجسام جز متناهی نتواند بود.
و تردد و روش وی در عالم محسوسات، همچون رفتن است بر زمین که همه کسی تواند و روش وی در عالم چهارم، در محض ارواح و حقایق کارها چون رفتن است بر آب؛ و تردد وی بر موهومات، چون بودن است در کشتی که درجه میان آب و خاک است و ورای درجه معقولات مقامی است که آن مقام انبیا و اولیا و اهل تصوف است، که مثل آن چون رفتن است در هوا و برای آن بود که رسول را گفتند که، «عیسی (ع) بر آب برفت گفت، «ولو از داد یقینا لمشی فی الهواء» «اگر درجه یقین وی زیادت شدی، در هوا برفتی.»
پس منازل سفر آدمی در عالمهای ادراکات بود و به آخر منازل خویش باشد که به درجه ملایکه رسد پس از آخر درجه بهایم تا اعلی درجات ملایکه، منازل معراج آدمی است و نشیب و بالای کار وی است و وی در خطر است که به اسفل السافلین فرو شود یا به اعلی علیین رسد و عبارت از این خطر چنین آمد، «انا عرضنا الامانه علی السموات و الاض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا».
هر چه جماد است درجه بنگرد و وی بی خبر بود، پس بی خطر بود و ملایکه در علیین اند و ایشان را بیرون از درجه خود راه نیست، بلکه درجه هر کسی بر وی وقف است، چنانکه گفتند، «و ما منا الاله مقام معلوم» و بهایم در اسفل السافلین اند و ایشان را به ترقی راه نیست و آدمی در وسط هر دو است و در خطرگاه است و وی را ممکن است که به ترقی به درجه ملایکه رسد و به تنزل با درجه بهایم آید و معنی تحمل امانت تقلید عهده خطر باشد، پس جز آدمی را خود ممکن نیست که بار امانت کشد.
و مقصود آن است که گفتی که بیشتر این سخنها گفته اند، تا بدانی که این عجب نیست که مسافر همیشه مخالف مقیمان باشد و بیشتر خلق مقیم باشند و مسافر نادر بود و کسی که از محسوسات و متخیلات که منزلگاه اول است وطن و مستقر خویش ساخت هرگز وی را حقایق و ارواح کارها مکشوف نگردد و روحانی نشود و احکام روحانیان بنداند بدان سبب بود که شرح این در کتابها کمتر شود، پس بدین مقدار اقتصار کنیم از شرح معرفت آخرت که افهام بیش از این احتمال نکند، بلکه بیشتر افهام این مقدار را خود احتمال نکند.