شکر و سپاس فراوان به عدد ستارهٔ آسمان و قطرهٔ باران و برگ درختان و ریگ بیابان و ذرههای زمین و آسمان مر آن خدای را که یگانگی صفت اوست و جلال و کبریا و عظمت و علا و مجد و بها خاصیت اوست و از کمال جلال وی هیچ آفریده آگاه نیست و جز وی هیچکس را به حقیقت معرفت وی را نیست. بلکه اقرار دادن به عجز از حقیقت معرفت وی منتهای معرفت صدیقان است و اعتراف آوردن به تقصیر در حمد و ثنای وی نهایت ثنای فریشتگان سالکان و مریدان در طلب قرب حضرت جمال وی دهشت است.
گسستن امید از اصل معرفت وی تعطیل است و دعوی کمال معرفت وی از خیال تشبیه و تمثیل است. نصیب همه چشمها از ملاحظت جمال ذات وی خیرگی است و ثمرهٔ همهٔ عقلها از نظر به عجایب صنع وی معرفت ضروری است. هیچکس مبادات که در عظمت ذات وی اندیشه کند تا چگونه و چیست و هیچ دل مبادا که یک لحظه از عجایب صنع وی غاقل ماند تا هستی وی به چیست و به کیست تا به ضرورت بشناسد که همه آثار قدرت اوست و همه انوار عظمت اوست و همه بدایع و غرایب حکمت اوست و همه پرتو جمال حضرت اوست و همه از اوست و همه بدوست بلکه خود اوست که هیچ چیزی را جز وی هستی بحقیقت نیست بلکه هستی همه چیزها پرتو نور هستی اوست.
و درود به مصطفی که سید پیامبران است و راهنمای و راهبر مؤمنان است و آمین اسرار ربوبیت است و گزیده و برداشتهٔ حضرت الهیت است و بر جملهٔ یاران و اهل بیت وی که هر یکی از ایشان قدوه امت و پیداکنندهٔ راه شریعت است.
اما بعد، بدان که آدمی را به بازی و هرزه نیافریدهاند بلکه کار وی عظیم است و خطر وی بزرگ است که اگر چه وی ازلی نیست ابدی است و اگر چه کالبد وی خاکی و سفلی است حقیقت روح وی علوی و ربانی است و گوهری وی اگر چه در ابتدا آمیخته و آویخته به صفات بهیمی و سبعی شیطانی است چون در بوته مجاهدت نهی از این آمیزش و آلایش پاک گردد و شایستهٔ جوار حضرت ربوبیت شود و از اسفلالسافلین تا اعلی علیین همه نشیب و بالا کار وی است و اسفلالسافلین وی آن است که در مقام بهائم و سباع فرود آید و اسیر شهوت و غضب شود و اعلی علیین وی آن است مه به درجهٔ ملک رسد و چنان که از دست شهوت و غضب خلاص یابد و هر دو اسیر وی گردند و وی پادشاه ایشان گردد و چون بدین پادشاهی رسد شایستهٔ بندگی حضرت الوهیت گردد و این شایستگی صفت ملائکه است و کمال درجهٔ آدمی است و چون وی را لذت انس به جمال حضرت الوهیت حاصل شد از مطالعت آن جمال حضرت یک لحظه صبر نتواند و نظاره کردن در آن جمال بهشت وی شود و آن بهشت که نصیب شهوت چشم و فرج و شکم است نزدیک وی مختصر شود.
و چو گوهر آدمی در اول آفرینش ناقص و خسیس است ممکن نگردد وی را از این نقصان به درجهٔ کمال رسانیدن الا به مجاهدت و معالجت.
و چنان که آن کیمیا که مس و برنج را به صفای زر خالص رساند دشوار بود و هر کس نشناسد همچنین این کیمیا که گوهر آدمی را از خشت بهیمیت به صفا و نفاست ملکیت رسانید تا بدان سعادت ابدی یابد هم دشوار بود و هر کسی نداند.
و مقصود از نهادن این کتاب شرح اخلاط این کیمیاست که به حقیقت کیمیای سعادت ابدی است و این کتاب را بدین معنی «کیمیای سعادت» نام کردیم و نام کیمیا بر وی اولیتر. چه، تفاوت میان مس و زر بیش از صفرت و رزانت نیست و ثمرهٔ آن کیمیا بیش از تنعم دنیا نیست و مدت دنیا خود چند است و نعمت دنیا خود چیست؟ و تفاوت میان صفات بهائم و صفات ملائکه چندان است که از اسفل سافلین تا به اعلی علیین و ثمرت وی سعادت ابدی است که مدت وی را آخر نیست و انواع نعیم وی را نهایت نیست و هیچ کدورت را به صفای نعیم وی راه نیست. پس نام کیمیا جز بدین کیمیا عاریت است.