به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
هر نکته که بر نشان کاریست
دروی به ضرورت اختیاریست
در جنبش هر چه هست موجود
درجی است ز درجهای مقصود
کاغذ ورق دو روی دارد
کاماجگه از دو سوی دارد
زین سوی ورق شمار تدبیر
زانسوی دگر حساب تقدیر
کم یابد کاتب قلم راست
آن هر دو حساب را به هم راست
بس گل که تو گل کنی شمارش
بینی به گزند خویش خارش
بس خوشه حصرم از نمایش
کانگور بود به آزمایش
بس گرسنگی که سستی آرد
در هاضمه تندرستی آرد
بر وفق چنین خلاف کاری
تسلیم به از ستیزه کاری
القصه، چو قصه این چنین است
پندار که سر که انگبین است
لیلی که چراغ دلبران بود
رنج خود و گنج دیگران بود
گنجی که کشیده بود ماری
از حلقه به گرد او حصاری
گرچه گهری گرانبها بود
چون مه به دهان اژدها بود
میزیست در آن شکنجه تنگ
چون دانه لعل در دل سنگ
میکرد به چابکی شکیبی
میداد فریب را فریبی
شویش همه روز پاس میداشت
میخورد غم و سپاس میداشت
در صحبت او بت پریزاد
مانند پری به بند پولاد
تا شوی برش نبود نالید
چون شوی رسید دیده مالید
تا صافی بود نوحه میکرد
چون درد رسید درد میخورد
میخواست کزان غم آشکارا
گرید نفسی نداشت یارا
ز اندوه نهفته جان بکاهد
کاهیدن جان خود که خواهد
از حشمت شوی و شرم خویشان
میبود چو زلف خود پریشان
پیگانه چو دور گشتی از راه
برخاستی از ستون خرگاه
چندان بگریستی بر آن جای
کز گریه در او فتادی از پای
چون بانگ پی آمدی به گوشش
ماندی به شکنجه در خروشش
چون شمع به چابکی نشستی
وان گریه به خنده در شکستی
این بینمکی فلک همیکرد
وان خوش نمک این جگر همیخورد
تا گردش دور بیمدارا
کردش عمل خود آشکارا
شد شوی وی از دریغ و تیمار
دور از رخ آن عروس بیمار
افتاد مزاج از استقامت
رفت ابن سلام را سلامت
در تن تب تیز کارگر شد
تابش بره دماغ بر شد
راحت ز مراج رخت بربست
قرابه اعتدال بشکست
قاروره شناس نبض بفشرد
قاروره شناخت رنج او برد
میداد به لطف سازگاری
در تربیت مزاج یاری
تا دور شد از مزاج سستی
پیدا شد راه تندرستی
بیمار چو اندکی بهی یافت
در شخص نزار فربهی یافت
پرهیز نکرد از آنچه بد بود
وان کرده نه برقرار خود بود
پرهیز نه دفع یک گزند است
در راحت و رنج سودمند است
در راحت ازو ثبات یابند
وز رنج بدو نجات یابند
چون وقت بهی در آن تب تیز
پرهیز شکن شکست پرهیز
تب باز ملازم نفس گشت
بیماری رفته باز پس گشت
آن تن که به زخم اول افتاد
زخم دگرش به باد بر داد
وان گل که به آب اول آلود
آبی دگرش رسید و پالود
یک زلزله از نخست برخاست
دیوار دریده شد چپ و راست
چون زلزله دگر برآمد
دیوار شکسته بر سر آمد
روزی دو سه آن جوان رنجور
میزد نفسی ز عاقبت دور
چون شد نفسش به سینه در تنگ
زد شیشه باد بر دو سر سنگ
افشاند چوم باد بر جهان دست
جانش ز شکنجه جهان رست
او رفت و رویم و کس نماند
وامی که جهان دهد ستاند
از وام جهان اگر گیاهیست
میترس که شوخ وام خواهیست
میکوش که وام او گزاری
تا باز رهی ز وامداری
منشین که نشستن اندر این وام
مسمار تنست و میخ اندام
بر گوهر خویش بشکن این درج
بر پر چو کبوتران از این برج
کاین هفت خدنگ چار بیخی
وین نه سپر هزار میخی
با حربه مرگ اگر ستیزند
افتند چنانکه بر نخیزند
هر صبح کز این رواق دلکش
در خرمن عالم افتد آتش
هر شام کز این خم گلآلود
بر خنبره فلک شود دود
تعلیم گر تو شد که اینجای
آتشکدهایست دود پیمای
لیلی ز فراق شوی بیکام
میجست ز جا چو گور از دام
از رفتنش ارچه سود سنجید
با اینهمه شوی بود رنجید
میکرد ز بهر شوی فریاد
وآورده نهفته دوست را یاد
از محنت دوست موی میکند
اما به طفیل شوی میکند
اشک از پی دوست دانه میکرد
شوی شده را بهانه میکرد
بر شوی ز شیونی که خواندی
در شیوه دوست نکته راندی
شویش ز برون پوست بودی
مغزش همه دوست دوست بودی
رسم عربست کز پس شوی
ننماید زن به هیچکس روی
سالی دو به خانه در نشیند
او در کس و کس در او نبیند
نالد به تضرعی که داند
بیتی به مراد خویش خواند
لیلی به چنین بهانه حالی
خرگاه ز خلق کرد خالی
بر قاعده مصیبت شوی
با غم بنشست روی در روی
چون یافت غریو را بهانه
برخاست صبوری از میانه
میبرد به شرط سوگواری
بر هفت فلک خروش و زاری
شوریدگی دلیر میکرد
خود را به تپانچه سیر میکرد
میزد نفسی چنانکه میخواست
خوف و خطرش ز راه برخاست
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.