رنگکی دارد بهشت آباد و باغ
بر نتابد با دو آب و بوی تو
چون برابر گونه ئی باشد بجهد
ملک هر دو عالم و یک موی تو
سوی خود میخوانیم یک باره بگوی
تا کدامین سوست آخر سوی تو
کس نداند تا چه ترکی میرود
با جهان از طره ی هندوی تو
کرد خلقی را چوغنچه چشم بند
چربشم این است در پهلوی تو
های و هوئی میزند بر بوی تو
بر کشد کوش دل بدخوی تو
*****
شهریاری کآسمانش بنده گشت
روی بخت ازروی او پرخنده گشت
*****
زلف برگیر از پس گوش ای پسر
کژ منه ما را چو شب پوش ای پسر
از ره چشمم چو در جان آمدی
پیش کش بستان دل و هوش ای پسر
هم چنین پیشم کمر بسته چو شمع
یکزمان بنشین و می نوش ای پسر
بوسه ئی پذرفته ئی دوش ای پسر
بوسه بخشیدی و وقت آمد بده
بیش از اینم عشوه مفروش ای پسر
هم چو بحر از باد مآشوب ای غلام
هم چو ابر از رعد مخروش ای پسر
یا چو روز رفته بیرون شو ز چشم
یا، در آی امشب به آغوش ای پسر
از پی من، نی ز بهر مدح شاه
در رضای طبع من کوش ای پسر
*****
خسروی کافاق زیر رای اوست
افسر خورشید خاکپای اوست
*****
هرچه بتوران کرد با من کرده ئی
از بن و بارم چو گل پرکنده ئی
در پی جورم چو گل بسپرده ئی
این نه بس رسمی است جان کاورده ئی
هر که را زنهاری خود خوانده ئی
تا نه بس زنهاری خود خورده ئی
تا توازمن همچوجان در پرده ئی
یا مکن با من درشتی ور کنی
نرم شو چون گویمت می خورده ئی
گر سرم چون کلک برداری رواست
نامم از دیوان چرا بسترده ئی
نان در انبانم منه شرمی بدار
بس بوداین کآبرویم برده ئی
کان فلانی را چرا آزرده ئی
*****
آنکه عدلش هر کجا لشکر کشد
صبح هم ترسد که خنجر برکشد
*****
گیر و دار ارسلان طغرل است
هر دلی کز داغ خذلان فارغ است
این همه ناموس عقل خواجه فش
شعر من سر بر نُهم کردون کشید
کاختیار ارسلان طغرل است
*****
نه سپهر از اختر مسعود اوست
هفت دریا جرعه یک جود اوست
*****
ای به رتبت ز آسمان پیش آمده
چون سپاه کاینات افتاده عرض
در ره قهر تو در بازار عدل
زاین کمان چرخ نگون ریش آمده
در دل گل میرود اندیشه وار
هر که بر ملکت بداندیش آمده
کان فر به کیسه درویش آمده
قهر و لطفت نحل را دریافته
هرچه منقوش است بر لوح وجود
آیتی بوده تو معنیش آمده
*****
صیقل آئینه ی دل روی توست
نافه ی جان خلق عنبر بوی توست
*****
برکشید از جمله ی عالم مرا
چون فلک بر چرخ گردان جای داد
دفتر من چون بمدحش ابلق است
حلقه در گوش است ملک جم مرا
چون برآرد اطلس معلم مرا
*****
تا مرا سودای مدحش در سر است
همچو تیغش یک زبان پر گوهر است
*****
ای جنابت چون سپهر افراشته
چرخ ارکان چون توئی ناداشته
هرچه در این سفره ی آب است و خاک
ابرو این فتنه علم افراشته
نوبری نی چون تو در بستان طبع
فکرت تو در نُه اقلیم سپهر
قدر تو از راه استقلال جود
هر دو عالم را به هیچ انگاشته
نیست الا نام تو، بنگاشته
*****
خصم تو یک قطره از دریای توست
لقمه ی تیغ نهنگ آسای توست
*****
خسروا دولت قرین بادا تو را
بارگه چرخ برین بادا تو را
هرچه در نه حلقه ی افلاک هست
تا ابد زیر نگین بادا تو را
قهرمانی پیش بین بادا تو را
پاسبان ملک و دین بادا تو را
پاسبان و نوبتی بر بام و در
رای هندو خان چین بادا تو را
شهپر روح الامین بادا تو را
مشرب شمشیر کین بادا تو را
تا بود گرد آخور گردون بپای
رخش دولت زیر زین بادا تو را
کمترین ملکی که در فرمان بود
عرصه ی روی زمین بادا تو را