قالالله تعالی: «وهو الذی یبدو الخلق ثم یعیده»
و قال النبی صلیالله علیه وسلم: «یموت الناس علی ما عاش فیه و یحشر الناس علی مامات علیه»
بدانک انسان را به حکم این آیت و خبر سه حالت ثابت میشود: اول بدایت فطرت و آن را مبدأ خوانیم و دوم مدت ایام حیات و آن را معاش میگوییم سیم حالت قطع تعلق روح از قالب به اضطرار یا از صفات قالب به اختیار و آن را معاد مینهیم.
پس این کتاب مبنی بر سه اصل میافتد از مبدأ و معاش و معاد در هر اصل با بینهاده میآید مشتمل بر چند فصل تادر هر مقام شمهای از احوال انسان فراخور این مختصر بیان کرده شود انشاءالله.
چنانکه در باب مبدأ از بدایت فطرت ارواح و اشباح و ملک و ملکوت شرحی داده آید و در باب معاش از تربیت انسان و سیر و سلوک او در اطوار بشریت و انوار روحانیت و تبدیل اخلاق و تغییر صفات و احوال مختلف او در اثنای روش و احتیاج به اسباب تربیت طرفی نموده شود و درباب معاد از مراجعت و معاودت نفوس سعدا و اشقیا و مرجع و معاد هر صنف بیانی کرده آید بر قانون روش انبیا و اولیا. و یک باب در بیان سلوک طوایف مختلف بدان مقرون شود تا هر طایفهای از فواید این کتاب محظوظ و بهرهمند باشند. و یک باب در دیباچه کتاب گفته آمده است. جملگی کتاب بر پنج باب و چهل فصل بنا میافتد چنانک در فهرست شرح آن نموده آمد. تبرک و تیمن در عدد پنج ابواب بدانچ بنای اسلام بر پنج رکن است که «بنیالاسلام علی خمس شهاده ان لا اله الا الله و ان محمد رسولالله و اقام الصلوه و ایتاء الزکوه و صوم شهر رمضان و حجالبیت من استطاع الیه» حدیث صحیح است به روایت عبدالله بن عمر رضیالله عنهما.
و در فصول عدد چهل تبرک بدانچ در تربیت انسان عدد اربعین خصوصیتی دارد چنانک فرمود «واذ واعدنا موسی اربعین لیله» وخواجه علیهالسلام میفرماید «من اخلص الله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحکمه من قلبه علی لسانه». و در اول هر فصل آیتی از قرآن و حدیثی از پیغامبر صلیالله علیه و سلم مناسب آن فصل آورده آید تاتمسک به کتاب و سنت بود.
و چون از ابتدا تا انتها شرح کمال و نقصان انسان و پرورش و روش او در هر حالتی از حالات و مقامات داده آید محکی باشد مدعیان راه طریقت و حقیقت را و ارباب سلوک و معرفت را که نقد وقت خود را بر آن میزنند اگر از امارات و علامات مقامی ازین مقامات در خویشتن یابند مستظهر و امیدوار باشند که قدم بر جاده حق دارند و بر صراط مستقیم میروند و اگر ازین معنی در خود خبری نبینند غرور نفس و عشوه شیطان نخرند و پندار مغرورانه از دماغ بیرون کنند و بر طریق صواب قدم در راه طلب نهند و به حرفهای پوسیده مغرور نشوند.
سودای میان تهی ز سر بیرون کن
وز ناز بکاه و در نیاز افزون کن
استاد تو عشق است چو آنجا برسی
او خود به زبان حال گوید چون کن
و نام کتاب هم بر منوال احوال کتاب نهاده آمد: «مرصاد العباد منالمبدأ الی المعاد تحفه للسلطان کیقباد جعلهالله من خواص العباد و سلکه سبیل الرشاد و هلک اعداد اهلاک ثمود و عاد.
و چون مرید صادق و طالب عاشق از سر صدق و تأنی نه از سر هوا و تمنی مطالعه کند و بر اصول این فصول اطلاع یابد واقف گردد که او کیست و از کجا آمده است و چون آمده است و به چه کار آمده است و کجا خواهد رفت و چون خواهد رفت و مقصد و مقصود او چیست؟
جانا دل عاقلان عالم ریش است
زین یک منزل که جمله را در پیش است
از تیغ اجل بریده در طشت فنا
زین غم سر صدهزار زیرک بیش است
و معلوم گردد که روح پاک علوی نورانی را در صورت قالب خاکی سفلی ظلمانی کشیدن چه حکمت بود و باز مفارقت دادن و قطع تعلق روح از قالب کردن و خرابی صورت چراست و باز در حشر قالب را نشر کردن و کسوت روح ساختن سبب چیست؟
آنکه از زمره «اولئک کالانعام بل هم اضل» بیرون آید و به مرتبه انسانی رسد و از حجاب غفلت «یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عنالاخره هم غافلون» خلاص یابد و قدم به ذوق و شوق در راه سلوک نهد تا آنچ در نظر آورد در قدم آورد که ثمره نظر ایمان است و ثمره قدم عرفان.
بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که ازین هر دو مقام محرومند و سرگشته و گمگشته تا یکی از فضلا که به نزد ایشان به فضل و حکمت و کیاست معروف ومشهورست و آن عمر خیام است از غایت حیرت در تیه ضلالت او را جنس این بیتها میباید گفت و اظهار نابینایی کرد بیت
در دایرهای کامدن و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس مینزند دمی درین عالم راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست؟
بیت
دارنده چو ترکیب طبایع آراست
باز از چه قبل فکندش اندر کم و کاست
گر زشت آمد پس این صور عیبگر است
ور خوب آمد خرابی از بهر چراست
آن سرگشته نابینای «فانها لاتعمی الابصار و لکن تعمی القلوب التی فیالصدور» را خبر نیست که حق تعالی را بندگانیاند که در متابعت سید اولین و آخرین بر کل کاینات عبور کردهاند و از قاب قوسین در گذشته و درسر «اوادنی» همگی هستی خویش کم زده ودیده بصیرت را به کحل «مازاغ البصر و ماطغی مکحل گردانیده و در مطالعه «رای من آیات ربه الکبری» استفادت نوری از انوار «یهدیالله لنوره من یشاء» کرده که بدان نور در مقام «بییبصر» بدایت عالم امر که مبدأ ارواح است مشاهده کردهاند و بازدیده که از کتم عدم هر چیز چگونه به صحرای وجود میآید و خواهد آمد نامنقرض عالم و سر وجود هریک بدانسته و منتهای هر صنف از موجودات بشناخته و مرجع و معاد هر طایفه معاینه کرده واز دریچه ازل به ابد نگریسته و پرگار صفت گرد دایره ازل و ابد برآمده و به کرات از وجود به عدم رفته و از عدم به وجود آمده گاه موجود معدوم بوده و گاه معدوم موجود بوده و گاه نه موجود و نه معدوم بوده و در زیر این پرده بینوایان را اسرار بسیار است و این معانی لایق ادراک هر عقل که آلوده هواست نباشد و بیشتر خلق طامات پندارند و هر یک را سری بزرگ است از اسرار مکنون غیب که جز دیده اهل غیب بر آن نیفتد که گفتهاند زبان لالان هم مادر لالان داند. بیت
تا با غم عشق تو همآواز شدم
صد باره زیادت به عدم باز شدم
زان سوی عدم نیز بسی پیمودم
رازی بودم کنون همه راز شدم
کجااند آنچنان نابینایان گمگشته تا اگر دریشان دردطلب بینایی باقی بودی به تأیید ربانی به اندکی روزگار به دستکاری طریقت سبل خود بینی از چشم حقیقت بین ایشان برداشته شدی به شرط تسلیم تا از نابینایی «صم بکم عمی فهم لایعقلون» خلاص یافتندی بعد از آن همه لاف «لو کشف الغطاءها از ددت یقینا» زدندی و چون دلخواه چنان بودکه بر مایده فایده این کتاب خواص و عوام نشینند و هر طایفه از اجناس و انواع خلق علی اختلاف طبقاتهم از مقامات مقربان بینصیب نمانند و از مشارب اولیای حق بیچاشنی نباشند. چنانک از صنعت و حرفت وزی و کسوت خویش بیرون نباید آمد که کارها مهمل ماند و حاجات ضروری خلق مختل گردد درباب پنجم بیان سلوک هر طایفه کرده آید. چه هیچ طایفهای نیست که از حرفت و صنعت او راهی به حضرت حق نیست و راهی به بهشت و راهی به دوزخ بلک از زیر قدم هر شخص این سه راه برمیخیزید. اماصراط مستقیم آن راه است که به حق میرود و راه بهشت از دست راست و راه دوزخ از دستچپ چنانکه میفرماید «و کنتم ازواجائلاته فاصحاب المیمنه ما اصحاب المیمنه واصحاب امشأمه ما اصحاب المشأمه و السابقون السابقون اولئک المقربون» و مشایخ گفتهاند»الطرق الیالله بعدد انفاس الخلق» و مراد از انفاس خلق قدمگاه و حرفت و صنعت ایشان است که آنجا نفس میزنند.
و مثال این چون راه کعبه است که از هر موضع و جانب و جهت که خلق باشند در جمله جهان راهی باشد به کعبه «و من حیث خرجت فول و جهک شطرالمسجد الحرام» اما اول خروج شرطی بزرگ است درین باب چون حاصل آید دوم شرط توجه به جهت کعبه بباید تا نماز درست آید اما حج درست نیاید و شرط سیم باید و آن قطع مسافت بعد است. چون این سه شرط حاصل آمد حج میسر شود.
همچنین هر طایفهای در صنعت و حرفت خویش باید که اول از حظ نفس و نصیب خویش خروج کنند و در هر کار توجه راست به حق آرند و به قدم صدق قطع مسافت هستی واجب شناسند تا به کعبه وصال برسندکه «فینما تولوافثم وجهالله». بیت
با خودمنشین که همنشین رهزن تست
وز خویش ببر که آفت تو تن تست
گفتنی که ز من بدو مسافت چند است
ای دوست ز تو بدو مسافت من تست
شرح حق معامله هر طایفه در مقام خویش بر سبیل ایجاز و اقتصار داده آید ان شاءالله و از عبارات مغلق و الفاظ غریب و مسجعات تکلفی احتراز رود تا مبتدی و منتهی را مفید بود و خاص و عام را موافق «رب اشرح لی صدری و یسرلی امری و احلل عقده من لسانی یفقهوا قولی» و صلی الله علی محمد و آله.