قالالله تعالی «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لیبین لهم»
و قال النبی علیهالسلام «کلمالناس علی قدرعقولهم».
بدانک اگرچه در طریقت کتب مطول و مختصر بسیار ساختهاند و در آن بسی معانی و حقایق پرداخته ولیکن بیشتر به زبان تازی است و پارسیزبانان را از آن زیادت فایدهای نیست.
با یار نو از غم کهن باید گفت
با او به زبان او سخن باید گفت
لاتفعل و افعل نکند چندین سود
چون با عجمی کن و مکن باید گفت
مدتی بود تا جمعی طالبان محقق و مریدان صادق هر وقت ازین ضعیف با قلت بضاعت و عدم استطاعت مجموعهای به پارسی التماس میکردند اگرچه پیش از این چند مجموعه در قلم آمده بود به حسب استعداد و التماس هر طایفه فاما مجموعهای میخواستند قلیل الحجم کثیرالمعنی که از ابتدا و انتهای آفرینش و بدو سلوک و نهایت سیر و مقصد و مقصود عاشق و معشوق خبر دهد. هم جام جهاننمای باشد و هم آینه جمال نمای هم استفادت مبتدی ناقص را شامل بود و هم افادت منتهی کامل را.
و تا این ضعیف در بلاد عراق و خراسان گاه در سفر و گاه در حضر بود از تعویقات و آفات فتنههای گوناگون فراغت و فرصت نمییافت که بر اتمام آن اقدام نماید. چه هر روز فتنهای به نوعی دیگر ظاهر می شد که موجب تفرقه دل و توزع خاطر بود خود گویی فتنه دران دیار وطن دارد. خواجه علیهالصلوه والسم وقتی فرموده است: «الفتنه من هاهنا واشار الیالمشرق». مع هذا بدان فتنهها راضی نبودیم و قضای آسمانی و تقدیر ربانی را گردن ننهادیم و به صبر و تسلیم پیش نیامدیم و شکر نعمت دین واسلام نگزاردیم و «بعض الشراهون من بعض» برنخواندیم و کفران نعمت مسلمانی کردیم تا لاجرم ناگاه صدمات سطوات «ولئن کفرتم ان غذابی لشدید» در ان دیار و اهل آن دیار رسید و به شومی فسق فساق و ظلم ظلمه بر مقتضای سنت «واذا اردنا ان نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمر ناها تدمیرا» دمار از آن ولایت و اهل آن ولایت برآورد.
القصه هرانچ کرد گردون ز جفا
حق باید گفت بود دون حق ما
شکرانه نعمتش نمیکردم هیچ
تا لاجرمم فکند در رنج و عنا
در تاریخ شهور سنه سبع و عشر و ستمائه لشکر مخذول کفار تتار – خدلهمالله و دمرهم – استیلا یافت بر آن دیار و آن فتنه و فساد و قتل واسر و هدم و حرق که از آن ملاعین ظاهر گشت در هیچ عصر در دیار کفر و اسلام کس نشان نداده است و در هیچ تاریخ نیامده الا آنچه خواجه علیهالصلواه و السلام از فتنههای آخرالزمان خبر باز داده است و فرموده «لاتقوم الساعه حتی تقاتلوا الترک صغار الاعین حمرالوجوه ذلف الانوف کان و جوههم المجان المطرفه» صفت این کفار ملاعین کرده است و فرموده که قیامت برنخیزد تا آنگاه که شما با ترکان قتال نکنید قومی که چشمهای ایشان خرد باشد و بینیهای ایشان پهن بود و رویهای ایشان سرخ بود و فراخ همچون سپر پوست در کشیده و بعد از آن فرموده است «و یکثرالهرج» قیل یا رسولالله «و ما الهرج» قال «القتل القتل» فرمود که قتل بسیار شود.
به حقیقت این واقعه آن است که خواجه علیه الصلوه و السلام به نور نبوت پیش از ششصد و اند سال باز دیده بود. قتل ازین بیشتر چگونه بود که از یک شهرری که مولد و منشأ این ضعیف است و ولایت آن قیاس کردهاند کمابیش پانصد هزار آدمی بقتل آمده است و اسیر گشته.
و فتنه و فساد آن ملاعین بر جملگی اسلام و اسلامیان از آن زیادت است که در حیز عبارت گنجد و این واقعه از آن شایعتر است در جهان که به شرح حاجت افتد و اگر عیاذابالله غیرت و حمیت اسلام در نهاد ملوک و سلاطین بجنبد که عهده رعایت مسلمانی و مسلمانان در ذمت ایشان است که «الامیر راع علی و رعیته هو مسول عنهم» و اریحیت و رجولیت دین دامن جان ایشان نگیرد تا باتفاق جمعیتی کنند و کمر انقیاد فرمان «انفروا خفافا و ثقالا و جاهدوا باموالکم و انفسکم فی سبیلالله» بر میان جان بندند و نفس و مال و ملک در دفع این فتنه فدا کنند بوی آن میآید که یکبارگی مسلمانی بر انداخته شود با آنک اکثر بلاد اسلام بر افتاد این بقیت نیز بر اندازند
شاهان جهان بجملگی بشتابید
تا بوک بقیتی ز دین دریابید
اسلام ز دست رفت بس بیخبرید
بگرفت جهان کفر شما در خوابید!
خوف و خطر آن است که از مسلمانی آنقدر اسمی و رسمی که مانده بود به شومی معامله ما مدعیان بیمعنی چنان برخیزد که نه اسم ماند و نه رسم و روی در حجب عزت «بدا الاسلام غریبا و سیعود کما بدأغریبا» نهد.
اللهم نبهنا من نومه الغافلین ربنا لا تواخذنا بسوء اعمالنا و لا تسلط علینا من لایرحمنا «ربنا و لاتحملنا ما لا طاقه لنابه واعف عنا و اغفرلنا و ارحمنا انت مولینا فانصرنا علیالقوم الکافرین».
مقصود این کچون قهر و غلبه این ملاعین مخاذیل پدید آمد این ضعیف قرب یک سال در دیار عراق صبر میکرد و بر امید آنک مگر شب دیجور این فتنه و بلا را صبح عافیتی بدهد و خورشید سعادت طلوع کند هرگونه مقاسات شداید و محن میکرد تا از سر اطفال و عورات نباید رفت و از صحبت دوستان و عزیزان مفارقت نباید کرد و به ترک مقر و مسکن نباید گفت.
نه روی آن بود که متعلقان را بجملگی از آن دیار بیرون آورد و نه دل بار میداد که جمله را در معرض هلاک و تلف بگذارد. عاقبت چون بلا به غایت رسید و محنت به نهایت و کار بجان رسید و کارد باستخوان «الضرورات تبیح المحظورات» بربایست خواند و امتثال «یا ایهاالذین آمنو علیکم انفسکم لایضرکم من ضل اذا اهتدیتم» نمودن و متعلقان را جمله بترک گفتن «ومن نجا برأسه فقد ربح» را غنیمت شمردن و بر سنت «الفرارمما لایطاق من سنن المرسلین» رفتن و عزیزان را ببلا سپردن.
بی بلا نازنین شمرد او را
چون بلا دید در سپرد او را
تا بدانی که وقت پیچا پیچ
هیچکس مر ترا نباشد هیچ
این ضعیف از شهر همدان که مسکن وی بود به شب بیرون آمد با جمعی درویشان و عزیزان در معرض خطری هرچ تمامتر، در شهور سنه ثمان عشر و ستمائه براه اربیل و بر عقب این ضعیف خبر چنان رسید که کفار ملاعین دمرهمالله و اخزاهم به شهر همدان آمدند و حصار دادند و اهل شهر به قدر وسع بکوشیدند وچون طاقت مقاومت نماند کفار دست یافتند و شهر بستدند و خلق بسیار را شهید کردند و بسی اطفال و عورات را اسیر بردند و خرابی تمام کردند.
و متعلقان و اقربا این ضعیف را که به شهر ری بودند بیشتر شهید کردند.
یارید به باغ ما تکرگی
و ز گلبن ما نماند برگی
اناالله و انا الیه راجعون
و چون امید از وطن و مسکن مألوف منقطع شد صلاح دین و دنیا دران دید که مسکن در دیاری سازد که درو اهل سنت و جماعت باشند و از آفت بدعت و هوا و تعصب پاک بود و به امن و عدل آراسته باشد و رخص اسعار و خصب معیشت بود و در آن دیار پادشاهی دیندار دینپرور عالم عادل منصف متمیز باشد که قدر اهل دین داند و حق اهل فضل شناسد.
هر چند تفحص کرد از ارباب نظر و اصحاب تجارت که بر احوال بلاد و اقالیم جهان وقوف داشتند باتفاق گفتند دیاری بدین صفات و بلادی بدین خاصیات درین وقت بلاد روم است که هم مذهب اهل سنت و جماعت آراسته است و هم بعدل وانصاف و امن و رخص پیراسته.
و بحمدالله پادشاهی در آن دیار از بقیت آل سلجوق و یادگار آن خاندان مبارک است که هر آسایش و راحت و امن و فراغت که اهل اسلام یافتند از سایه چتر همایون اهل آن خاندان یافتند و آن خیرات و مبرات که در عهد میمون آن پادشاهان دیندار دینپرور انارالله براهینهم بوده است از غزوات و فتوحات دیار کفر و اخذ قلاع و حصون از ملاحده وبنای مدارس و خانقاهات و مساجد و منابر و جوامع و پلها و رباطها و بیمارستانها و دیگر مواضع خیر و توفیر و تربیت علما و تبرک و اعزاز زهاد و عباد و شفقت و رحمت بر رعایا و انواع تقربات به حضرت عزت در هیچ عهد نبوده است و این معنی از آن معروفتر و مشهورتر است که به اطناب حاجت افتد چه در جملگی دیار عرب و عجم از ترکستان و فرغانه و ماوراءالنهر و خوارزم و خراسان و غور و غرجستان و غزنی و هندوستان و کابل و زابل و سیستان وکرمان و پارس و خوزستان و عراقین و دیار بکر وارمن و شام و ساحل و مصر و روم و غیران مآثر خوب ایشان و بندگان ایشان ظاهرست و زبانهای اهل اسلام بر ادعیه صالحه و اثنیه فاتحه آن خاندان مبارک ماهر. پادشاه تعالی عاطفت و مرحمت و شفقت و رأفت ایشان را وسیلت درجات و موجب قربات گرداناد و برکات عدلگستری و دینپروری ایشان را تا منقرض عالم درین خاندان مبارک ایشان باقی داراد بمنه وجوده.
چون این ضعیف را این معنی محقق گشت دانست که اسباب جمعیت و فراغت و دلپروری و نشر علم و دعوت بندگان بحق و رعایت حقوق اصحاب خلوت جز درآن دیار مهیا و مهنا نگردد خصوصا در پناه دولت این خاندان مبارک که دعاگویی این خاندان این ضعیف را از آبا و اجداد میراث رسیده است و حقوق نعم ایشان بر ذمت این ضعیف و جمله اهل اسلام متوجه واجب شناخت بیتوقف روی بدین خطه مبارک نهادن و در حریم این ممالک که هر روز بر افزون باد و از شر و کید کفار محفوظ ومصون مقام ساختن و به دعای دولت قاهره ثبتها الله مشغول بودن چون سعادت مساعدت نمود و توفیق رفیق گشت افتان و خیزان.
با جمعی عزیزان به حدود این دیار مبارک رسید. و از اتفاق حسنه بشهر ملطیه صد هزار سعادت و دولت در صورت قدوم مبارک شیخالشیوخ علامهالعالم قطبالوقت بقیه المشایخ شهابالمله والدین عمرالسهروردی متعالله المسلمین بطول بقائه ولابعد منا برکه انفاسه و لقائه استقبال کرد. آن را سعادتی بزرگ و دولتی شگرف شمرد و فالی خوب گرفت.
و چون به شرف خدمت او مشرف شد آن بزرگوار را به شکر ایادی و مکرمات و توفیقات که پادشاه اسلام سلطانالسلاطین خلدالله سلطانه و اعلی قدره و شانه در حق او یافته بود رطباللسان یافت و یا خواص و عوام بعضی از فضایل و شمایل آن عرق مطهر و روح مصور شرح میداد.
در اثنای آن حالت و معرض آن مقالت اشارت به این ضعیف کرد و فرمود چون از وطن مألوف و مسکن مشغوف بیاختیار دورافتادی و به اضطرار وقت و جمعیت بیاد دادی «و عسی ان تکر هواشیئا و هو خیرلکم» باری درین دیار مبارک بپای ودر حریم این ممالک ثبات نمای و اذا اعشبت فانزل را کارفرمای.
و اگر چه دنیا اقامت را نشاید و عمر بیوفا بسی نپاید ولیکن بقیت عمر در پناه دولت این پادشاه جوانبخت پیر صفت وسلطان دینپرور بنده سیرت بسر بر «فاذااصبت فالزم» هر چند سنت این طایفه عزلت و انقطاع و خوف و خلوت است واجتناب از صحبت ملوک و سلاطین و ترک مخالطت اما از چنین پادشاه موفق که هم از علم نصیبی تمام دارد و هم از ثمرات ریاضات و مجاهدات نصابی کامل و محب و مربی ارباب علوم و اصحاب قلوب است بکلی منقطع نباید شد و خود را و خلق را از فواید و منافع آن حضرت محروم نگردانید.
و ازین نمط کلمتی چند فرمود: و برین نیت استخارت کرد و درین معنی به خط شریف حرفی چند بنواب حضرت در قلم آورد و فرمود بعد از استخارت و مشورت باحضرت جلت حال برین قضیه روی نمود.
این ضعیف اشارت آن بزرگ را اشارت حق دانست و از فرموده او تجاوز نتوانست ودر حال آن بزرگ چون خورشید طالع شد و چون باد در حرکت آمد و این خاکسار با دیده پر آب و دل پر آتش چون ابر که از کنار دریا بازگردد گر انبار روی به حضرت آسمان رفعت نهاد چه از گرانباری درر فواید آن بحروچه از گرانباری مشقت هجر.
اما هاتف سعادت به صدهزار دولت بشارت میداد و اقبال دریافت حضرت سلطنت را جابر هر خلل مینهاد و به سراین ضعیف ندا میکرد که واردان حضرت ملوک را از تحفهای فراخور حال ایشان نه در خور همت ملوک چارهای نباشد و تو بس مفلسی و و بیسرمایه و آن حضرت حضرتی بلند پایه. این ضعیف گفت اگرچه گفتهاند.
چاره عشاق را دانم که در بیچارگی است
لیک من جانی کنم با این همه بیچارگی
هر چند آن پایه بسی بلند است بلندتر از پایه سلیمانی نیست و هر چند این ضعیف بیسرمایه است کمتر از موری نتواند بود. آن حضرت سلیمان مرتبت را تحفتی مورصفاته حاصل کند و به زبان دو بیت تمهید عذر عجز خود نهد و گوید:
شاها بر تو به تحفه صدجان بردن
کمتر بود از زیره به کرمان بردن
لیکن دانی که رسم موران باشد
پای ملخی نزد سلیمان بردن
پس هر چند این ضعیف در تمنای طلب آن تحفه در میدان فکر کر و فر میکرد و در بحر اندیشه غوطه میخورد و گرد دستگاه دنیاوی و پایگاه اخروی برمیگشت هیچ سررشتهای به دست نمیافتاد که در آن حضرت پایمردی کردی
گرد همه دستگاه خود برگشتم
پایم به سفال پارهای در نامد
چون از همه باز ماند آیه «فانهم عدولی الا ربالعالمین» بر همه خواند و از سر عجز و تحیر و افتادگی و تکسر روی به حضرت کریم علیالاطلاق و معبود باستحقاق نهاد و زنبیل نیاز در دست همت گرفت و بر عادت هر روزه آنجا بدریوزه رفت.
درحال حضرت وهابی بر سنت کرم «ادعونی استجب لکم» درهای خزاین فضل گشود و از هرگونه انواع نمعت بدین ضعیف نمود و فرمود از دفاین این خزاین هرچ خواهی بردار و بیش ازین دل در بند مدار.
این ضعیف گفت خداوندا اگر از نعمتهای دنیاوی بردارم در آن حضرت از آن بیشمارست و درنظر همت آن صاحب دولت بس بیاعتبار است و اگر از معاملات دینی بردارم بحمدالله آنجا انبار بر انبارست و کشتی همت او از بار طاعت گرانبارست و اگراز انواع علوم بردارم در آن حضرت علم و علما بسیارست و از انواع علوم خروار بر خروارست و قطار در قطار.
چون لطف خداوندی علو همت این ضعیف میشناخت او را به هزاران لطف و کرم بنواخت و گفت ای ایاز حضرت محمودی ما وای مخلص عبودیت آستانه معبودتی ما ای عاشق افروخته نور جمال ما و ای پروانه سوخته شمع جلال ما «ان من العلم کهیئه المکنون لایعلمها الا العلما بالله فاذا نطق به لم ینکره الا اهل الغره بالله» ما در خزانه گوهرهای ناسفته است دست پرماس هیچ جوهری نگشته و در پس تتق غیب ابکار نهفته است دست هیچ داماد به دامان عصمت ایشان نرسیده «لم یطمئهن انس قبلهم و لاجان».
و عقدی چند ازین گوهرهای ثمین با تنی چند ازین ابکار حورالعین تحفهوار به حضرت بنده بر گزینده ما و سلطان بر کشیده ما بر آن یوسف چاهی حضرت عزیز ما و ایوب صابر بلای لطفآمیزها آن سایه اسم ذات ما و مظهر معانی صفات ما آن ناصر اولیاء ما و قاهر اعداء ما علاءالدنیا والدین غیاثالسلام و المسلمین بقیه و افتخار آل سلجوق ابوالفتح کیقبادبن کیخسرو بن قلیج ارسلان اعلیالله سلطانه و اصلح فیالدین و الدنیا شأنه واعز جنوده و اعوانه و قوی حجته و برهانه که در بازار عقیدت هیچ متاع این رواج ندارد و در رسته این سیرت و سریرت هیچ تحفه این بها نیارد.
و از کرامت این حالت فتح و فتوح این مقالت در ماه مبارک رمضان سنهثمان عشر افتاد بشهر قیصریه وقتی که ابواب خزاین رحمت گشاده بود و خوان کرم عام نهاده و صلای «هل من سائل هل من داع» در داده. این ساعت را غنیمت شمرده آمد و عنان قلم بدست تصرف غیب سپرده شد تا هر گوهر ثمین که از مواهب غیب به ممکن دل رسد زبان قلم در سلک عبارت کشد و بر طبق ورق نهد و به تحفه بدان طرف برد و گوید «یا ایهاالعزیز مسنا و اهلنا الضرورجئنا بیضاعه مزجاه». پس این ضعیف بعد از استخارت و استعانت به حضرت عزت این عروس غیبی را به زیور القاب همایون آن پادشاه دینپرور و سلطان عدلگستر آن آسمان چتر ستاره منجوق افتخار و بقیت آل سلجوق ضاعفالله جلاله و مدفیالخافقین ظلاله مزین و متحلی گردانید. بیت
خدای جهان را فراوان سپاس
که گوهر سپردم به گوهرشناس
بداند چو از جان بدو بنگردد
چه جان کندهام تا که جان پرورد
امید به عنایت بیعلت و کرم بینهایت پادشاه تعالی و تقدس چنان است که بیان و بنان این ضعیف را از سهو و زلل و خطا و خلل محفوظ و مصون دارد و در خزاین مکنونات غیب بر دل و زبان گشاده گرداند و بر قانون متابعت سید اولین و آخرین این مقصود بحصول موصول کند و ما را و خوانندگان را در دو جهان نافع وشافع سازد و مقبول دلها و منظور نظرها گرداند. ان شاءالله العزیز و هو حسبنا و علیه توکلنا «ربنالا تزغ قلوبنا بعداذ هدیتنا و هبلنا من لدنک رحمه انک انت الوهاب»