کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    نیازم ز گیتی به تست ای نیازی
    که دل را امیدی و جان را نیازی
    ازیرا بشادی بنازم که دانم
    دلم را ینازی و زو بی نیازی
    مرا عشق بهتر ترا حسن خوشتر
    من از عشق نازم تو از حسن نازی
    بد آن بردبارم که دانم که دائم
    نه آن را نه این را نه ماند درازی
    چنان گشتم از تو که دیگر نیامد
    نیازم بچهر بتان بی نیازی
    به گلنار دو لب بهار بهاری
    بدیبای دو رخ طراز طرازی
    بعاشق شناسی و مردم نوازی
    گرامی بسان طراز طرازی
    مرا ساخته با تو جان و تن و دل
    تو با من به پرسیدنی خوش نسازی
    ازیرا که عشق من آمد حقیقت
    ازیرا که حسن تو آمد مجازی
    ببازی بریزی همی خون عاشق
    ندانی که خون ریختن نیست بازی
    دل و دیده و زلف تو هر سه کافر
    تو از کافری هر زمان سرفرازی
    ندانی چه آید ابر کافر ستان
    ز تیغ و سنان شهنشاه غازی
    سر پادشاهان ابو نصر مملان
    که صد بیشه شیر است در ترکنازی
    ز چین و ز هند و ز روم و ز ارمن
    ز کردو ز دیلم ز ترک و ز تاری
    بمردی و رادی و فرهنگ و دانش
    نیابی چون او گر دو صد سال تازی
    ایا شهریاری که یاری نداری
    بکوش رستانی و مردم طرازی
    تو بر خاتم مردمی چون نگینی
    تو بر جامه راد مردی طرازی
    بهیبت نهنگی بجستن پلنگی
    بحمله هژبری بفرصت گرادی
    بتخت بزرگی بر اسب سعادت
    بخوبی نشینی بخوبی گرازی
    نپوشد ز رایت فلک راز هرگز
    همانا شب و روز با او به رازی
    تو خواهندگان را بباغ سعادت
    چو ایزد بهان را بجنت جوازی
    نه پیوند سودی نه بند زیانی
    تو اثبات نازی و آفات آزی
    بطبع از ظریفی درست از عراقی
    بلطف از لطیفی تمام از حجازی
    گه از بهر دین جفت جنگ و جهادی
    گه از بهر دل یار بکماز و نازی
    بدین گونه باشند شاهان دنیا
    زمانه نه بیند زمانی نمازی
    عدو یافت از کین تو سرنگونی
    ولی یافت از مهر تو سرفرازی
    چنان تازی اندر صف شهریاران
    که گوئی بمیدان همی گوی بازی
    ز رادی گه بزم بر دوست و دشمن
    خجسته دل و دست بازی بنازی
    در مرگ بر بد کنش باز کردی
    در رزق برخصم کردی فرازی
    هر آنگو بغایت جفای تو جوید
    بچشم اندرش سوختی سر بغازی؟
    عدو را جوازی بسوی جهنم
    سرش گرفته چون بر اندر جوازی کذا
    اگر خصم پوشد ز یاقوت جوشن
    تو بر وی ز سنباده الماس گازی
    ابر خسروان دگر هم چنانی
    چو منسوج رومی بدیر درازی
    گرازت بر ایشان بود تیغ هندی
    بر ایشان بود تیغ هندی گرازی
    تو پیش صف رومیان در جهادی
    بل از باژ و از ساوشان در جهازی
    نمانده بسی تا که از ساو قیصر
    هم از باژ خاقان و خان گنج سازی
    جهان مهره باز است ولیکن تو او را
    شکستی طلسم همه مهره بازی
    نیابد عدوی تو هرگز بلندی
    نیابد بز لنگ هرگز بتازی
    الا تا فرازی دهد دلگشائی
    الا تا نشیبی دهد دل گدازی
    معادیت باد از غم اندر نشیبی
    موالیت باد از طرب دل فرازی
    چو بر خسروان عجم جشن دهقان
    ترا باد فرخنده این عید تازی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha