سلامی نجوم سما زو منور
سلامی نسیم صبا زو معنبر
سلامی چو ارواح قدسی یکایک
سلامی چو اجسام علوی سراسر
سلامی بسبع الثمانی مؤکد
سلامی ز سبع السماوات برتر
سلاکی در او رونق حسن مدغم
سلامی در او قوه عشق مضمر
سلامی حروفش ز عقل مجرد
سلامی وجودش ز نفس سخنور
سلامی همه نزهت خلد اعلی
سلامی همه صفوة آب کوثر
سلامی همه شوق چون یاد جانان
سلامی همه لطف چون لعل و گوهر
سلامی شتابنده چون چرخ اعظم
سلامی فروزنده چون نجم ازهر
ز من بنده بر حضرت دین پناهی
که هستندش افلاک انجم مسخر
سپهر سخا، صاحب دین و دنیا
جهان سخن، صاحب کلک و دفتر
پناه هدی مجد الدین آنکه کلکش
نهالیست در باغ دین سایه گستر
زهی آفتاب سپهر سخن را
سر کلک دولت پناه تو خاور
زهی بار و برگ درخت معانی
ز باران الفاظ تو درّ و گوهر
زهی سر حزم تو پیرامن دین
شده ناقض صیت سد سکندر
زهی آب قندیل طبع لطیفم
ز جان روغن مدحت آورده برسد
بر افروخته شعله خاطرم زو
چو ماه در افشان و خورشید انور
فلک رفعتا زآنکه حال رهی را
درینوقت مدح و غزل نیست در خور
من بنده گفتم سلامی رساند
رکاب همایونت را صدر کشور