کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    خانه هستی که اساسش فناست
    بام و درش جمله به دوش هواست
    عکس سئوال تو جواب تو شد
    هر چه ازین کوه شنیدی صداست
    چند شوی بانی طول عمل
    قصر وجود تو که بی متکاست؟!
    نیست به جز پرده مضراب غم
    زیر و بم نغمه ما زین نواست
    سوختنم خنده پروانه شد
    شمع کند گریه به حالم رواست
    می روم از خویش چو بوی سمن
    لیک خم زلف تو زنجیر پاست
    بس که ز بهر تو شدم همچو نی
    ناله هر بند ز بندم جداست
    نیست کسی دادرس حال من
    همدم شب های فراقم خداست
    در پس شام غمم از مهر تو
    صبح بناگوش توام رهنماست
    وای که من بی تو قضا می کنم
    در خم ابروت نمازم اداست!
    نام بود با همه انعام تو
    زلف تو مخصوص ولیکن به ماست
    گرچه در اوج فلکم چون هلال
    حاصلم از عشق تو قد دوتاست
    دست کشیدی ز پیام ای نسیم
    یا مگر اندر کف پایت حناست!؟
    رحم نما ضامن خونم مشو
    طغرل ما را که جهان خونبهاست!
    کوه بود گر چه به طغرل وطن
    در جبل نظم شگرف اژدهاست
    کیست چو من فارس میدان نظم
    گوئی سخن با کی و چوگان کراست؟!
    نیست مرا فکر فراز و نشیب
    کوه و بیابان همه یکسان مراست!
    خواهم اگر مصرعی اندر قلم
    چند غزل قافیه جولان نماست
    هر که کند دعوی همسنگی ام
    پله میزان وی اندر هواست
    مادر ایام نزاید چو من
    حیف که لؤلؤی سخن کم بهاست
    خواندم و دیدم سخن شاعران
    آنچه که گفتند و نوشتند راست
    باد به دریای سخن آفرین
    بیدل دانا که ازو نکته هاست!
    خاتم و پیغمبر اهل سخن
    معجزه او همه تبلیغ هاست
    آه که فردوسی و وطواط کو
    حضرت سعدی و نظامی کجاست؟!
    انوری و حافظ طغرا چه شد
    خواجه کمال سخن آزماست!
    ناصر خسرو که نروید چو او
    در فن حکمت همه را رهنماست
    مولوی روم نداند عروض
    لیک ندیم حرم کبریاست
    هست سخن گر چه ز قطران بسی
    ابر حکم را سخنش قطره هاست
    نظم عروضی که به عین سخن
    در رمد قافیه چون توتیاست
    گر نبود جامی قصائدسرا
    لیک چو او مثنوی گوئی کجاست؟
    خسرو شیرین سخن کوهکن
    لیک به کوه سخنش قله هاست
    ناصر دیگر که بخاریست او
    کم سخن است لیک گمانش رساست
    چین سخن راست چو خاقان چین
    چینی نظمش همه رنگین صداست
    گر چه بساطی ز سمرقند بود
    گر سخنش قند بگوئی رواست!
    سوزنی خیاط سخن شد ولی
    بخیه جیب سخنش از هجاست
    طوطی ترشیزی شکرشکن
    در شکرستان سخن خوشنواست
    لطفی شاعر که نشاپوری است
    خاتم او را همه فیروزه هاست
    نیست نظیری به نظیری دگر
    بیشتر از گفته او مدح هاست
    صدر معانی که به صدر سخن
    صدرنشین در بر خوارزم شاست
    مصر سخن راست معزی عزیز
    نیشکری چون قد او برنخواست
    بود سنائی ز شاعر هدا
    آنچه که گفتست ز حمد و ثناست
    گر چه رضی شاعر عاشق وش است
    راضی ازین شیوه به عشق خداست
    زورق بحر سخن است ازرقی
    شیوه او دور ز زرق و ریاست
    گر چه که شطاح بزرگ است لیک
    کار سخن دیگر ازین کارهاست
    هست کمال دگری ز اصفهان
    تیغ زبانش سخن خوش جلاست
    گفته سلمان همه را دیده ام
    شاعر خوش لهجه شیرین اداست
    عنصری و اسجدی و فرخی
    نغمه هر سه همه از یک صداست
    خواجه جمال است اگر مدعی
    دعوی او دور ازین مدعاست
    او کی و با سعدی مقابل شدن؟!
    بین تفاوت ز کجا تا کجاست؟!
    نغمه سرا بوالحسن رودکی
    گنبد چرخ از سخنش پرصداست
    مشفقی در دولت عبداللهی
    سکه نقد سخنش نارواست
    گفت ظهیری بود اندک ولی
    در کم او معنی بسیارهاست
    آنچه سخن هست ز حوا جو نشان
    بر ورق دهر ولی یک دوتاست
    مدعی نظم که عمعق بود
    طرز تخلص به کمالش گواست
    مانده است از وحشی دو سه مثنوی
    صید سخن الفت وحشی کجاست؟!
    گر چه نه دلجوست کلامش ولی
    واعظ قزوینی نصیحت سراست
    شاهی برون گشته است از سبزوار
    باغ کلامش بری از سبزه هاست
    صائب دیوانه سخن های پوچ
    جمع نمودست که دیوان ماست
    حیف ز قاآنی شیرین سخن
    در چمن نظم از او رنگهاست
    گر چه نه او سنی و من شیعی ام
    لیک سخن عاری هر ماجراست
    از پس بیدل به سخن همچو او
    مظهر اسرار معانی کجاست؟!
    نیست حسد شیوه اهل هنر
    از سر انصاف گذشتن خطاست
    داد سخن داد و گذشت از جهان
    گفته او حکمت هر کیمیاست
    ناصرالدین خسرو ایران زمین
    داد هران چیز دل او بخواست
    این چه طریق کرم و بخشش است
    یک صله مدح تومان طلاست؟!
    چون نشود جوهر تیغش بلند
    جوهری فولاد ز استادهاست!
    گر چه ظهوری به ظهور آمدست
    زامدن و رفتن او غم کراست؟!
    صبح تجلی ز ختن سرکشید
    نافه نظم از سخنش کیمیاست
    آنچه ادا گفته به دیوان خویش
    گفته او لیک ز معنی اداست
    شاعره باکره مخفی سخن
    دختر شه شهره به زیب النساست
    کیست هلالی و زلالی به هم
    نرگسی و مکتبی در کوچه هاست!
    گفته شوکت به شکست سخن
    موم سیاه است نه چون مومیاست!
    چند غزل گفته ناصر علی است
    بر در سلطان سخن او گداست
    بوالفرج آن شاعر معنی باند
    انوری در دعوی نظمش گواست
    شیخ ابوطالب عطار هم
    صبح سخن از نفسش عطارهاست
    میر حسین است ز سادات غور
    لیک به تاک سخنش غوره هاست
    گر اسدی در فلک نظم بود
    یک تن از سبعه سیاره هاست
    افلح شاعر که شکر گنجی است
    از سخنش مخزن و گنجینه هاست
    خواجه بزرگ حسن دهلوی
    حسن سخن را ز کلامش گواست
    در فن اشعار بود او وحید
    اوحدی هر چند که از اولیاست
    فطرت اگر همدم بیدل بود
    هاله اش اندر مه بیدل سهاست
    نیست به ترکی چو فضولی دگر
    باده همان باده بود هر کجاست
    عمر خیام نکو شاعر است
    بی غزل است لیک رباعی سراست
    رفت امیدی ز جهان ناامید
    توسن بسمل ازو قهقراست
    رکن نشاپوری به ارکان نظم
    از سخن او در و دیوارهاست
    مسکن و مأوای امامی هریست
    مقتدی سعدی ایمان خداست
    شیخ نکو آذری خوش سخن
    شعشعه شعر وی از شعله هاست
    عرفی که از عرف سخن غافل است
    مشهد نظمش سخن کربلاست
    بود عراقی ز عراق عجم
    ساز عراقش عرق این نواست
    هاتفی گفتست یکی مثنوی
    مثنوی او همه افسانه هاست
    ناظم بیچاره به نوع سخن
    خوشه کش خرمن معنی نماست
    لیک به یک مثنوی دو هفت سال
    شغل نمودن نه ز فکر رساست
    اهلی که بود اهل کلام رقیق
    اهلا و سهلا همه بی مرحباست
    طالب آمل که ندارد عمل
    از عمل نظم کلامش جداست
    محتشم ار رفت پی انوری
    روز سفید است پی او سیاست
    به که عمر لاف سخن کم زند
    گلشن او مجمع خار و گیاست!
    عار من آید سخن از دیگران
    مسند شه عاری ازین بوریاست
    لیک کنون یک دو سه طفلند خورد
    سعی نمایند و رسندش سزاست
    گر نروند از پی توشیح و هزل
    هزل و خرافات ز شاعر خطاست!
    حمد خداوند به جای آورند
    مقصد از شاعری این مدعاست
    شرح کنند متن صنایع همه
    فاش کنند آنچه که اندر خفاست
    مهر صفت گر بکنند تربیت
    آصفی ثانی که وزارت پناست
    معتمد پادشه ملک و دین
    مؤتمن خسرو کشور گشاست
    زانکه چو حاتم به کرم نام او
    شهره به آفاق به جود و سخاست
    وانکه به علم و ادب و فضل و جاه
    ثانی اثنین به ظل خداست
    آنکه توئی صاحب دیوان شه
    جز تو دگر صاحب دیوان کجاست؟!
    از پی آسایش اسلام و دین
    این همه تدبیر و مواسا کجاست؟!
    بین که علی شیر نوائی چه کرد
    بلبل بسیار ازو در نواست!
    بود درش مجمع ارباب فضل
    تا به کنون از کرمش قصه هاست
    پایه ات از پایه او نیست پست
    دستگهت بیش ازان دستگاست
    گر به فلک شقه او می رسد
    پرچمش اندر المت یک لواست
    گر شه او بود امیر هرات
    این شه ما خسرو عالی طبعاست
    حضرت شاهنشه ملک بخار
    قدرش فزون از پسر بایقراست!
    پس ز چه رو مینکنی تربیت
    ای که تو را دولت بی منتهاست؟!
    اهل کلامی که به عصر تواند
    سنت پیشین نه دگر زین اداست
    بس که درین عصر بزرگ همه
    حضرت وهاج اصالت پناست
    کمترین از کمتر مداح تو
    طغرل احراری رنگین نواست
    باد تو را دولت نصراللهی
    ختم به نام تو کنون این دعاست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha