کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چو خورشید شد زرد لشکر براند

    کسی را که نابردنی بد بماند

    چو شب نیم بگذشت و تاریک شد

    جهاندار با کرد نزدیک شد

    همه دشت زیشان پر از خفته دید

    یکایک دل لشکر آشفته دید

    چو آمد سپهبد به بالین کرد

    عنان بارهٔ تیزتگ را سپرد

    برآهخت شمشیر و اندرنهاد

    گیا را ز خون بر سر افسر نهاد

    همه دشت زیشان سر و دست شد

    ز انبوه کشته زمین گست شد

    بی‌اندازه زیشان گرفتار شد

    سترگی و نابخردی خوار شد

    همه بومهاشان به تاراج داد

    سپه را همه بدره و تاج داد

    چنان شد که دینار بر سر به تشت

    اگر پیر مردی ببردی به دشت

    به دینار او کس نکردی نگاه

    ز نیک‌اختر و بخت وز داد شاه

    ز مردی نکردی بدان جنگ فخر

    گرازان بیامد به شهر صطخر

    بفرمود کاسپان به نیرو کنید

    سلیح سواران بی‌آهو کنید

    چو آسوده گردید یکسر به بزم

    که زود آید اندیشهٔ روز رزم

    دلیران به خوردن نهادند سر

    چو آسوده شد کردگاه و کمر

    پراندیشهٔ رزم شد اردشیر

    چو این داستان بشنوی یادگیر

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha