گاه مسعود تاجدار ملک
تاج ماه است گاه بار ملک
فلک آورده یمن و یسر از خلد
به یمین داده و یسار ملک
رانده کلک شمار گیر قضا
عدلی عدل در شمار ملک
کرده رای قطار دار قدر
بختی بخت در قطار ملک
نرسد عقل اگر دو اسبه رود
در تک وهم بی غبار ملک
هر چه شاهین آسمان سنجد
خوار سنجد مگر عیار ملک
برگرفت آدمی و دیو و پری
مذهب و سنت و شعار ملک
دین و دنیا بیافرید و نهاد
آفریننده در کنار ملک
آفتاب از فلک نیارد خواست
شرف عرض حق گذار ملک
زحل از قوس برنداند داشت
قزح نفس شاد خوار ملک
آب دارد که آتش افروزد
جوهر تیغ آبدار ملک
بار گیرد چو خاک پیماید
جرم یکران بی قرار ملک
ماه چون سنگ پشت سر به کتف
درکشد روز کارزار ملک
تا ذنب وار نور او نبرد
سایه گرز گاو سار ملک
ویحک آن کوکب عجول چه بود
که قران کرد با وقار ملک
منزلی تاخت عالمی پرداخت
عزم کوه و کمر گذار ملک
کشوری سوخت لشکری افروخت
رزم پرشعله و شرار ملک
گرد افغان و جت به رغبت و حرص
پرده زد موکب سوار ملک
جز شکاری برون نشد ز میان
یک تن از پره شکار ملک
گر بدان کوه پایه بازرسی
کاندر او فتح بود یار ملک
نشنواند صدای کوه ترا
جز همه کر و فر کار ملک
تن به قربان مشرکان در داد
اندرین عید ذوالفقار ملک
به چنین رسم تا جهان باشد
مقتدا باد روزگار ملک
بارور گشته سال و مه به ظفر
شاخ شاداب اختیار ملک
دست بر سر گرفته والی ظلم
از ره بند و گیر و دار ملک