لقبل لی انت ممن یعبد الوثناء
*****
و عمل بر مقتضای کلموا الناس علی قدر عقولهم.
*****
گشته ام مجبور امر ذوالمنن
گاه گوید نیک از من بد ز تو
گاه گوید گفت من بد از رضا
گاه گوید باطل آمد این رمه
گاه می گوید که حق اند این همه
گوید این یک کافر و آن مؤمن است
آن یکی در شک و دیگر موقن است
گوید این ضالست و آن هادی دگر
وان یکی رهزن، دگر شد راهبر
گوید این یک عاصی و آن عابدست
آن یکی میخواره وان یک زاهدست
باز گوید هر چه هست از من بدان
زانکه هستم خالق هر دو جهان
من به نقش هر دو عالم روشنم
در حقیقت چون به غیر دوست نیست
در میان این اختلاف آخر ز چیست
این عبث نبود که عین حکمت است
چون ز عین حکمت آ مد ای فتی
اختلاف خلق و خالق چون بود
رحمت این بیگمان افزون بود
او بهر جا می ن ماید وصف خاص
عین یک دیگر شمر تو عام و خاص
کرده در هر مظهری نوعی ظهور
او به ما نزدیک و ما زو دور دور
گر به صورت گشت بیگانه زما
او به معنی هست با ما آشنا
عین دریا دان تو امواج و حباب
در خور مجنون بود بند گران
خواهم از زنجیر زلفش سلسله
زلف و جعد تابدار و پر گره
حلقه حلقه گشته درهم چ ون زره
هر دو عالم مست زلف مشکبوش
گشته بر حسن جمالش روی پوش
پای ما زین بند چون آزاد شد
قول و فعل کاملان را کن سند
گر همی خواهی ز حق یابی مدد
توسن عرفان بود تند و حرون
هان عنانش را بکش ای ذو فنون
خیره گشت و اختیارت شد ز دست
گه بر خلقان شوی مطعون و خوار
گه به زندیقی ترا نسبت کند
گه به الحادت گواهی می دهد
گه به مجنونی شوی مشهور شهر
گه اسیر آیی تو در زندان دهر
گه برونت می کند از شهر خویش
گه برون از مذهب و دین است و کیش
راز جانت را مکن با خلق فاش
سر حق را جز به اهل حق مگو