هجران تو این شهره صنم باد خزانست
کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست
در طبع نشاطم طمع وصل چنانست
در باغ دلم باد فراق تو همانست
*****
انگشت و زبان رهی از عشق گرانست
کاندر دل من نیست ز لهو و طرب آثار
*****
هجران تو بر جان من از رنج حشر کرد
خون جگرم باز ز دو دیده بدر کرد
از دیده برون رفت و ز رخسار گذر کرد
گفتم که مگر به کند این کار بتر کرد
*****
هجر تو پسر آنچه بدین جان پدر کرد
هرگز به نکرد آن به حسین شمر ستمگر
*****
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
*****
ز اندیشه تو نیست مرا روی رهایی
تا روی چو ماهت نکنی باز پدیدار
*****
ای ماه درخشان تو بر سرو سهی بر
برده رخ چون ماه تو را روی رهی بر
مفزای دگر رنج برین رنج رهی بر
مفزای نگارا تبهی بر تبهی بر
*****
خط سیهی زشت بود بر سیهی بر
بر یاد نکو بد نبود یاد نکوکار
*****
مولای تو و بنده آن روزی چو ماهم
چون شیفتگان بسته آن زلف سیاهم
هر چند من از عشق تو در ناله و آهم
هر چند من از عشق تو از گاه به چاهم
*****
با وصلت هجران تو ای دوست نخواهم
کز وصلت تو در نورم و از هجر تو در نار
*****
آن چیست به آب اندر این سرو سمنبر
بیرونش کبودست و سفیدی به میان بر
ماننده روی تو و رخساره چاکر
هرگز به جهان دیده این نادره پیکر
یک بهره به تو مانده و سه بهره بدین یار
*****
در حوض نگه کن به میان در نه کناره
گویی که سپهریست دگر پر ز ستاره
تابان چو مه زرین بر فرق مناره
نیلوفر و رویی چو گل باغ هزاره
*****
آرند ازو دسته بسته به گواره
نزدیک کریمان جهان روزی صد بار
*****
آن شاخ چه شاخ است به زلفین تو ماند
جز مجلس احرار جهان جای نداند
خواهد چو سر زلفک تو مشک فشاند
خواهد که مرا با تو به یک جای نشاند
*****
بوی خوش او باز مرا سوی تو خواند
بنگر که چه چیزست بیندیش و برون آر
*****
ای من رهی آن رخ بستان افروز
گر نیست گل و لاله به جایست امروز
هجران تو چون آتش سوزان و دلم کوز
کم سوز دل خسته این عاشق دلسوز
*****
وقت آمد اگر گردم بر عشق تو پیروز
وقتست که از خواب عنا کردم پندار
*****
گر باد خزان کرد به ما برحیل آری
وز لشکر نوروز برآورد دماری
من شکر کنم از ملک العرش که باری
دارم چو تو بت روی و دلارام نگاری
*****
سازم ز جمال تو من امروز بهاری
چو تو صنمی نیست به یغما و به فرخار
*****
تابنده تر از زهره و از مشتری آن چیست
چیزی که در این عالم بی او نتوان زیست
کان طرب و خرمی و خوبی و خوشیست
شاید که ازو بربخوری بلبله بیست
*****
در مجلس شایسته آن چیست بگو کیست
مخدوم و ولی نعمت من باشد ناچار
*****
پیش آر کزو گوهر تن گردد پیدا
هر کس که ازو خورد شود خرم و شیدا
مردم نکند یاد بدو انده فردا
پس این همه از قوت او گیرد بالا
*****
هست این ز در مجلس آن صاحب والا
کز محتشمان نیست چو او سید احرار
*****
خورشید جهان بوالفرج آن فارس عالم
نصر آنکه بدو فخر کند گوهر آدم
در حشر به فردوس بدو نازد رستم
زیرا که چو او نیست خداوند مکرم
*****
شادست همه ساله ازو خسرو اعظم
در ملک چو او نیست یکی راد نکوکار
*****
تا او به همه ملک شهنشاه عمیدست
در ملک ورا هر که عمیدست عبیدست
دیدار همایونش فرخنده چو عیدست
با جود قریب آمد و از بخل بعیدست
*****
با سیرت پاکیزه و با رای شدیدست
گفتار چو کردار و چو کردارش گفتار
*****
همواره سوی خدمت مداح گراید
مدحی که جز او را بود آن مدح نشاید
بر باره چو بنشیند و از راه درآید
گویی که همی باره گردون را ساید
*****
سادات جهان را ز جهان هر چه بباید
داده ست مر او را همه جبار جهاندار
*****
فرزانگی و حری ازو نازد هر روز
تا حاسد وی در غم بگدازد هر روز
آزادگی و مجلس نو سازد هر روز
بر جان بداندیش تو غم تازد هر روز
*****
کس شاعر را چندان ننوازد هر روز
چندانی کآن راد به سیم و زر بسیار
*****
دارد خرد و علم و سخاوت به سر اندر
دارد هنر و فضل و کفایت به بر اندر
هستش بسرشته ظفر اندر هنر اندر
مداحان را گیرد دایم به زر اندر
*****
گر نیست به هنگام عطا در خطر اندر
دستش چو بهارست پر از گوهر و دینار
*****
ای خواجه عمید ز من و فخر زمانه
ای صاحب آزاده و زیبا و یگانه
مر فضل تو را نیست پدیدار کرانه
تو زنده و فضل تو در آفاق فسانه
*****
خشم تو چو تیرست و عدو همچو نشانه
رایت چو سپهریست پر از کوکب سیار
*****
ایزد همه جود و هنر اندر تو نهاده ست
کز مادر همچون تو هنرمند نزاده ست
طبع همه زوار ز دست تو گشاده ست
پیش تو جهان راست چو مداح ستاده ست
*****
ایام همه در دل مهر تو فتاده ست
نطقت چو سر تیغ علی بن عم مختار
*****
تأیید فلک داد تو آزاده بداده ست
مر دولت را طبع ز روی تو گشاده ست
گیتی همه سر پیش تو بر خاک نهاده ست
پیش تو سوار سخن امروز پیاده ست
*****
وز دولت تو خلق در اقبال فتاده ست
زیرا که به جای همه کس داری کردار
*****
نازد به تو همواره جوانمردی و رادی
زیرا که همه ساله تو آزاده جوادی
شادست شهنشاه و تو از سلطان شادی
با سیرت پاکیزه و با دولت دادی
*****
چون تو کف بخشنده گه جود گشادی
احسنت کنندت همه احرار به یکبار
*****
آنچه تو بدان کلک کنی روز هدایت
صاحب به همه عمر نکردی به کفایت
ای زاهدی از رای سدید تو بدایت
وآن را کند از همت تو بر تو عنایت
*****
پیش تو زنادیده کند بر تو حکایت
بی جان به جهان کیست چو تو عاقل و هشیار
*****
گر حاتم طایی نه بجایست تو بجایی
بر جای چنان راد سخا پیشه سزایی
خواهم که شب و روز همه جود نمایی
خواهم که همه ساله تو در صدر بیایی
*****
در خزو قزو جامه دیبای بهایی
صد فصل خزان در طرب و راحت بگذار
*****
ای آن که تو را دولت چون بخت جوانست
بازار من امروز به نزد تو روانست
طبعم چو تن و مدح و در طبع چو جانست
این گفته مسعود بدان وزن و بیانست
*****
«خیزید و خز آرید که هنگام خزانست »
گر خواهی از این به دگری گویم این بار