آوردهاند که ترکى از محلهى شهرى میگذشت، ناگاه گذرش بمسجدى افتاد، دید که واعظى موعظه میکرد. بعد از آنکه خلق بسیارى جمع شدند آن ترک در میان مردم بنشست و آن واعظ موعظه میکرد که طالبان علم از معنى آن عاجز بودند، معهذا آن ترک به هاى هاى گریه میکرد، بعد از آنکه مردم ملتفت آن حالت شدند از او استفسار نمودند که گریهى تو از چه چیز است و از چه جهت است؟. گفت: اى برادران! بنده در سر حد گلهیى دارم و در میان آن گله بزى دارم و آن بز را بسیار دوست میدارم و مدتى میشود که من در این شهرم و آن بز را ندیدهام الحال باین واعظ نگاه کردم دیدم ریش واعظ بریش بز من میماند و آن بز بیاد من آمده از آن سبب است که گریه بر من مستولى شده؛. اى موش! گویا تو نیز بنماز میروى از براى آنکه اقربا و قبیله تو را اهل نماز دانند و بتو اعتبار کنند، یا آنکه صاحب خانه را از براى خیانت و تفضیل فریب دهى. اى موش! هر کارى که کسى کرد و از حقیقت آن کار باخبر نباشد آن کار اعتبارى ندارد، اکنون تو عذر آوردى ما نیز روانه میشویم تا وقتى دیگر. پس از این گفتگو موش منصرف گشت و بخانه رفت. گربه بسیار دلگیر شد و آزرده خاطر مانده بخانه برگشت، قضا را صاحب خانه ته سفرهیى که در خانه داشت در گوشهیى ریخته بود گربه رسید و از آن سیر بخورد و برگشت آمد بدر خانهى موش و نشست. موش دید که گربه باز آمده و بدر خانهى او نشسته، از واهمهى گربه باو سلام کرد. گربه گفت: و علیک السلام اى شیخ کبار! الیوم آمدهام که مهمان تو باشم و نباید عذرى بیاورى. موش گفت: اى شهریار! خانهى حقیر بىرونق است بجهت اینکه کسان و اهل بیت حقیر آزرده و مریضند، اکنون اى شهریار انصاف بده که مرا چه قدر خجالت باید کشید و اگر ممکن است شهریار از روى لطف و بنده نوازى این مرتبه از تقصیر حقیر بگذرد تا وقتى که فارغ البال شده تهیه و تدارکى معقول گرفته آن وقت شهریار را خبر کنم تا که آنچه طریق میزبانى باشد بعمل آرم. گربه گفت: اگر صد کس در این خانه بیمار باشد و اگر صد هزار فتنه میبارد و اگر تمام عالم بهم خورد بجائى نمیروم و گام از گام بر نمیدارم، و تو خواهى مهماندار باش، خواهى نباش، و خواهى بخانه روى یا نروى، مرا بحال خود بگذار که من شرط کردهام و فروگذار نخواهم بود. و حدیث: اکرم الضیف و لو کان کافرا، امریست که نسبت بمهمان دارى و در این باب دلیل فراوان و بسیار است، از آنجمله اینست: