کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    به خاقان نهد روی پرخشم و تیز

    تو گویی ندیدست هرگز گریز

    چو اندر میان بیند ارجاسپ را

    ستایش کند شاه گشتاسپ را

    صف دشمنان سربسر بر درد

    ز گیتی سوی هیچ کس ننگرد

    همی خواند او زند زردشت را

    به یزدان نهاده کیی پشت را

    سرانجام گردد برو تیره بخت

    بریده کندش آن نکوتاج و تخت

    بیاید یکی نام او بیدرفش

    به سر نیزه دارد درفش بنفش

    نیارد شدن پیش گرد گزین

    نشیند به راه وی اندر کمین

    باستد بر آن راه چون پیل مست

    یکی تیغ زهرآب داده به دست

    چو شاه جهان باز گردد ز رزم

    گرفته جهان را و کشته گرزم

    بیندازد آن ترک تیری بروی

    نیارد شدن آشکارا بروی

    پس از دست آن بیدرفش پلید

    شود شاه آزادگان ناپدید

    به ترکان برد باره و زین اوی

    بخواهد پسرت آن زمان کین اوی

    پس آن لشکر نامدار بزرگ

    به دشمن درافتد چو شیر سترگ

    همی تازند این برآن آن برین

    ز خون یلان سرخ گردد زمین

    یلان را بباشد همه روی زرد

    چو لرزه بر افتد به مردان مرد

    برآید به خورشید گرد سپاه

    نبیند کس از گرد تاریک راه

    فروغ سر نیزه و تیر و تیغ

    بتابد چنان چون ستاره ز میغ

    وزان زخم مردان کجا می زنند

    و بر یکدگر برهمی افگنند

    همه خسته و کشته بر یکدگر

    پسر بر پدر بر پدر بر پسر

    وزان ناله و زاری خستگان

    به بند اندر آیند نابستگان

    شود کشته چندان ز هر سو سپاه

    که از خونشان پر شود رزمگاه

    پس آن بیدرفش پلید و سترگ

    به پیش اندر آید چو ارغنده گرگ

    همان تیغ زهر آب داده به دست

    همی تازد او باره چون پیل مست

    به دست وی اندر فراوان سپاه

    تبه گردد از برگزینان شاه

    بیاید پس آن فرخ اسفندیار

    سپاه از پس پشت و یزدانش یار

    ابر بیدرفش افگند اسپ تیز

    بر و جامه پر خون و دل پرستیز

    مر او را یکی تیغ هندی زند

    ز بر نیمه تنش زیر افگند

    بگیرد پس آن آهنین گرز را

    بتاباند آن فره و برز را

    به یک حمله از جایشان بگسلد

    چو بگسستشان بر زمین کی هلد

    به نوک سر نیزه شان بر چند

    کندشان تبه پاک و بپراگند

    گریزد سرانجام سالار چین

    از اسفندیار آن گو بافرین

    به ترکان نهد روی بگریخته

    شکسته سپر نیزه ها ریخته

    بیابان گذارد به اندک سپاه

    شود شاه پیروز و دشمن تباه

    بدان ای گزیده شه خسروان

    که من هرچ گفتم نباشد جز آن

    نباشد ازین یک سخن بیش و کم

    تو زین پس مکن روی بر من دژم

    که من آنچ گفتم نگفتم مگر

    به فرمانت ای شاه پیروزگر

    وزآن کم بپرسید فرخنده شاه

    ازین ژرف دریا و تاریک راه

    ندیدم که بر شاه بنهفتمی

    وگرنه من این راز کی گفتمی

    چو شاه جهاندار بشنید راز

    بر آن گوشه تخت خسپید باز

    ز دستش بیفتاد زرینه گرز

    تو گفتی برفتش همی فر و برز

    به روی اندر افتاد و بیهوش شد

    نگفتش سخن نیز و خاموش شد

    چو باهوش آمد جهان شهریار

    فرود آمد از تخت و بگریست زار

    چه باید مرا گفت شاهی و گاه

    که روزم همی گشت خواهد سیاه

    که آنان که بر من گرامی ترند

    گزین سپاهند و نامی ترند

    همی رقت خواهند از پیش من

    ز تن برکنند این دل ریش من

    به جاماسپ گفت ار چنین است کار

    به هنگام رفتن سوی کارزار

    نخوانم نبرده برادرم را

    نسوزم دل پیر مادرم را

    نفرمایمش نیز رفتن به رزم

    سپه را سپارم به فرخ گرزم

    کیان زادگان و جوانان من

    که هر یک چنانند چون جان من

    بخوانم همه سربسر پیش خویش

    زره شان نپوشم نشانم به پیش

    چگونه رسد نوک تیر خدنگ

    برین آسمان بر شده کوه سنگ؟

    خردمند گفتا به شاه زمین

    که ای نیکخو مهتر بافرین

    گر ایشان نباشند پیش سپاه

    نهاده به سر بر کیانی کلاه

    که یارد شدن پیش ترکان چین

    که باز آورد فره پاک دین

    تو زین خاک برخیز و برشو به گاه

    مکن فره پادشاهی تباه

    که داد خدایست و زین چاره نیست

    خداوند گیتی ستمکاره نیست

    ز اندوه خوردن نباشدت سود

    کجا بودنی بود و شد کار بود

    مکن دلت را بیشتر زین نژند

    به داد خدای جهان کن بسند

    بدادش بسی پند و بشنید شاه

    چو خورشیدگون گشت برشد به گاه

    نشست از برگاه و بنهاد دل

    به رزم جهانجوی شاه چگل

    از اندیشه دل نیامدش خواب

    به رزم و نبردش گرفته شتاب

    چو جاماسپ گفت این سپیده دمید

    فروغ ستاره بشد ناپدید

    سپه را به هامون فرود آورید

    بزد کوس بر پیل و لشکر کشید

    وز آنجا خرامید تا رزمگاه

    فرود آورید آن گزیده سپاه

    به گاهی که باد سپیده دمان

    به کاخ آرد از باغ بوی گلان

    فرستاده بد هر سوی دیده بان

    چنان چون بود رسم آزادگان

    بیامد سواری و گفتا به شاه

    که شاها به نزدیکی آمد سپاه

    سپاهی است ای شهریار زمین

    که هرگز چنان نامد از ترک و چین

    به نزدیکی ما فرود آمدند

    به کوه و در و دشت خیمه زدند

    سپهدارشان دیده بان برگزید

    فرستاد و دیده به دیده رسید

    پس آزاده گشتاسپ شاه دلیر

    سپهبدش را خواند فرخ زریر

    درفشی بدو داد و گفتا بتاز

    بیارای پیلان ولشکر بساز

    سپهبد بشد لشکرش راست کرد

    همی رزم سالار چین خواست کرد

    بدادش جهاندار پنجه هزار

    سوار گزیده به اسفندیار

    بدو داد یک دست زان لشکرش

    که شیری دلش بود و پیلی برش

    دگر دست لشکرش را همچنان

    برآراست از شیردل سرکشان

    به گرد گرامی سپرد آن سپاه

    که شیر جهان بود و همتای شاه

    پس پشت لشکر به بستورداد

    چراغ سپهدار خسرو نژاد

    چو لشکر بیاراست و برشد به کوه

    غمی گشته از رنج و گشته ستوه

    نشست از بر خوب تابنده گاه

    همی کرد ز آنجا به لشکرنگاه

    پس ارجاسپ شاه دلیران چین

    بیاراست لشکرش را همچنین

    جدا کرد از خلخی سی هزار

    جهان آزموده نبرده سوار

    فرستادشان سوی آن بیدرفش

    که کوس مهین داشت و رنگین درفش

    بدو داد یک دست زان لشکرش

    که شیر ژیان نامدی همبرش

    دگر دست را داد بر گرگسار

    بدادش سوار گزین صد هزار

    میانگاه لشکرش را همچنین

    سپاهی بیاراست خوب و گزین

    بدادش بدان جادوی خویشکام

    کجا نام خواست و هزارانش نام

    خود و صد هزاران سواران گرد

    نموده همه در جهان دستبرد

    نگاهش همی داشت پشت سپاه

    همی کرد هر سوی لشکر نگاه

    پسر داشتی یک، گرانمایه مرد

    جهاندیده و دیده هر گرم و سرد

    سواری جهاندیده نامش کهرم

    رسیده بسی بر سرش سرد و گرم

    مر آن پور خود را سپهدار کرد

    بر آن لشکرگشن سالار کرد

     

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha