کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    عید است بر خیز ای صنم ، پیش آر پیش از صبحدم

    در بزم جمشید زمان ، خام خم اندر جام جم

    هان پختگان را خام ده ، دردی کشان را جام ده

    اسلامیان را نام ده ، وز کفر بر ما کش رقم

    کنج مساجد عام را ، میخانه ی در د آشام را

    این پخته را آن خام را ، کاندر ازل رفت این قلم

    هیچ از ورع نگشایدت ، کاری از آن بر نایدت

    می خورد که می بزدایدت ، ز آیینه جام زنگ غم

    ملک سلیمانی برو ، سلمان ! به جامی کن گرو

    ور چنگ داودی شنو ، هر دم به رغم غم نغم

    آن پیر بین بر ناشده ، در پرده ها رسوا شده

    بر پوست رگ پیدا شده ، از لاغری سر تا قدم

    عود آتشی انگیخته ، عودی شکر ها ریخته

    عود وشکر آمیخته ، بهر دماغ وجان به هم

    تلخ است بی نی عیش می ، با باده شود دمساز وی

    کا حوال عالم را چونی ، بنیاد بر باد است ودم

    ساقی وگردون جام زر ، بردار در دور قمر

    کامروز می گیرد ز سر دور قمر او نیز هم

    چون در افق بنهفت سر ، عنقای زرین بال وپر

    بالای قافش زال وزر ، پیدا شد از عین عدم

    دیدم فلک پیراسته ، وز خلد زیور خواسته

    وز بهر عید آراسته ، مه دوشش از سیمین علم

    خورشید آنچه از خرمنش مه برد چون شد روشنش

    بستاند وغل بر گردنش ، بنهاد وکردش متهم

    دیشب در اثنای عمل ، بر یاد خورشید دول

    می ساخت ناهید این غزل ، خوش بر نوای زیر وبم

    کای در هوای بوی تو جان داده با صبحدم

    پیش جمال روی تو ، بست از خجالت ، صبح دم

    آنچه از رخت باید مرا ، از ماه بر ناید مرا

    ماه تو افزاید مرا ، مهری دگر هر صبحدم

    خواهی جمال خود عیان ، آیینه ای نه در میان

    وز دور الحمدی بخوان ، بر روی همچون صبح دم

    هر دم دلم پر خون کنی وز خون رخم گلگون کنی

    در دامن گردون کنی ، از دیده ام هر صبحدم

    چند آهنی جان مرا ، مهر تو تابد در جفا

    هر بامدادم گو ییا ، مهر آتش است وصبحدم

    در چشمت این اشک روان ، قطعا نمی آید وزان

    طوفان اگر گیرد جهان ، در خود نخواهی دادنم

    چون زلف مشک افشان ، تو خلقی ست سر گردان تو

    قد من از هجران تو ، پیوسته چون ابروت خم

    زلف تو دارد قصد دین ، در عهد دارای زمین

    آن را که در سر باشد این ، از سر بر آید لاجرم

    دارای افریدون نسب ، جمشید اسکندر حسب

    دارنده ی دین عرب ، فر مانده ی ملک عجم

    تاج سلاطین زمین ، نویین اعظم ، شیخ حسن

    حیدر دل احمد سنن ، عیسی دم یوسف شیم

    خورشید دولت رای او صبح ظفر سیمای او

    دایم به خاک وپای او ، روح ملایک را قسم

    در عهد احسانش گدا ، گرفی المثل خواهد عطا

    از کوه برلفظ صدا ، پاسخ نیاید جز نعم

    ابراز سخایش گر سخن راند به دریای عد ن

    از بیم چون کان یمن پیدا کند خون شکم

    گوید عطارد مد حتش ، این است دایم حرفتش

    آری زمغز حکمتش ، پر شد عطارد را قلم

    ای خیل بیدار ملک ، هر شب سپاهت رایزک !

    وز هیبتت شیر فلک ، لرزان تر از شیر علم

    دستت زر کان با ختم وز زر زمین پرداخته

    بر آسمان افروخته ، رای تو رایات همم

    هر جا که عدلت بگذرد ، بوم آن زمین را بسپرد

    وز پهلوی آهو خرد ، خون جگر شیرا جم

    طبع تو در روز وفا ، ابریست سر تا سر حیا

    دشت تو درگاه سخا بحریست سر تا سر کرم

    بودی زر خورنا روا ، در چار سوی آسمان

    گر نیستی نامت نشان بر چهره ی او چون درم ؟

    هستم به مدحت در سخن ، من قبله ی اهل زمن

    وز دولتت هر بیت من ، با حرمت ((بیت الحرام ))

    گر کم شد ستم یا گران ، عیبی نباشد اندر ان

    باشد به پیش همگنان ، گوهر گران یاقوت کم

    گرگ است در عهد شما ، از بز گریزان گوییا

    عدل تو شحم گرگ را ، مالید در لحم غنم

    دارم امید از دولتت ، کاندر ازای مدحتت

    حالم به یمن همتت ، گردد چو نظمم منتظم

    تا فتح وکسرت در میان باشند بادت در جهان

    با دوستان ودشمنان ، پیوسته فتح وکسر وضم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha