گر چه غفلت کرده ایم اما ببخش
پای در گل ماندگان را دستگیر
همچو یوسف شان برآر از چاه تنگ
همچو یونس شان امان بخش از نهنگ
بی کسان را یاوری کن در سفر
با وطن سرگشتگان را ره نمای
این برون افتادگان را در گشای
اهل ایمان را بکن طاعت قبول
حشر و نشر جمله با آل رسول
بنده بخشا یا گرانی میکنم
وین لجاج از تیره جانی میکنم
ما چه خواهیم از تو مشتی ناتمام
هر چه خواهی کن تو دانی والسلام
هر یکی را بادهای دادم نخست
سر نهادم بر قدمشان عذر خواه
گفتم از من جمله دل آزرده اید
هرگه از من کینه در دل کرده اید
گر نگیرند آن برین ناهوشمند
گر حدیثی گفته باشم ناصواب
مست را هر گونه افتد در جواب
هر که بر حال منش باشد وقوف
وانک نبود آه کش بر سوز من
گو مرا بین و بترس از روز من
گر تنم اینجاست دل در قاین است
خاطری دارم که گویی آینه است
هر که با من یک نفس نزدیک شد
مردم دلداده را تمییز نیست
نی سر کس کش سر خود نیز نیست
چون دل خود را نمیدارد نگاه
خاطر خود را به کس نگذاشتی
آنکه دارد دل، دلش یاری کند
چون ندارد دل چه دلداری کند
با کسی کز خویشتن باشد ملول
مرد عاقل کی کند صحبت قبول
سینه ها خالی کنید از کین من
جمله را بر من حقوق خدمت است
وقت وقت آبی به دستم داده اید
کفشی آخر پیش من بنهاده اید
حق آن باشد برِ من بی قیاس
سگ بهست از مردم ناحق شناس
امشب ای یاران من یاری کنید
تا سحر با من جگرخواری کنید
از دل صافی کشید این اتفاق
خود مرا دل خون شد از بس اشتیاق
دوش چون باد صبا تشریف داد
کرده ام از وی به زاری التماس
تا رود سوی قهستان بی مکاس
دوستان را خوش بر آرد زین خبر
خواهد از هر یک ار کلوکی دگر
حاسد آن را نوکند سوگی دگر
در پذیرفت از من و سوگند خورد
دوش چون میرفت امشب وعده کرد
خواهم از هر مژه کردن خامه ای
پس به درد دل نبشتن نامه ای
نامه را عنوان چنین خواهم نبشت
کین ز دوزخ میفرستم در بهشت
واخورم بر باد هریک بادهای
در قدح ریزید ساقی می کجاست
هین که وقت جنبش باد صباست
خوش خرامیدی خوش ای باد صبا
تازه کردی روضه جانم به دم
بگذر ای فرخنده پی بر قهستان
اول از ترشیز در باید گرفت
بعد از آن راهی دگر باید گرفت
همچنان میرو الام اندر الام
تا در مقصد سلام اندر سلام
نسخه ای از ذکر جمعی کرده ام
از شراب دوست کامی خورده ام
با خود از روی کرم همراه کن
وز من ایشان را به لطف آگاه کن
چون مرا ساز سفر ترتیب کرد
دوستکامی گو برین ترتیب خورد
ساقیا پر کن نخستین باده هان
تا خورم بر یاد شنگول جهان
مونس العشّاق سیف الدین حسین
نادر آفاق در هر نیک و شین
زانش میخوانند سیف الدین کمال
در سبک روحی چو باد صبح خیز
وز گرانان بوده چون من در گریز
بر نخیزد روز و شب بیسور و چنگ
دست در دامان عیش از نای و چنگ
زنده کردیم ار چنار کند بد
بار دیگر سایه بر ما افکند
ساقیا پر کن که بر سر میزنم
در جهان بسیار سر و بی برست
بارور چون سرو کشمر کمترست
با جمال الدین محمد یک صبوح
گر بر آرم باز بردم عمر نوح
تا جهان باشد نباشد در جهان
مثل او یاری چه پیدا چه نهان
کز ارس کلک ای صبا ترتیب کن
ساقیا جامی دگر پر کن بیار
تا به شادی در کشم بر یاد یار
افضل عالم جمال الدین که عقل
میکند از رأی او انوار نقل
بلبل گلزار جان بل جان جان
خوردم این ساغر به یاد روی او
جانم از یاد نصیری تازه کن
یار صاحب عهد در شادی و غم
همچو من سیکی خور و لولی پرست
این شراب پر بیاد و نام او
یاد زین الدین علی فخار کن
در ظرافت بیهمال و بی نظیر
در صبوحش باده خوردن ناگزیر
با شرف چون یاد ازو میآیدم
وین قدح بر یاد ایشان میخورم
ساقیا برکش به سر جامی دگر
برده گوی از بذله گویان جهان
بوده از افسردگان چون من جهان
خود سرایان با ویست آنجا که اوست
خویش را آیا دگر بینم به خواب
در سرایان پیش او مست خراب
خوش بود کس خندها بر خر کسان
با ویست ای باد در گوشش بگو
تا کنم یکبارگی یاد سه یار
از جمال و تاج و سعد ارباب عیش
گوشه گیران جهان در باب عیش
خوش بود انصاف را بستانسرای
هرگز آیا باز بینم مست مُل
خویش را در باغ بالا زیر گل
بینم انشاء الله این دولت به کام
دوستان همزانو و بر کف مدام
ساقیا پر کن دگر جامی شراب
مفخر ایران منوچهر آن به حق
برده در هر شیوه از افران سبق
کرده هم در راحت و هم در الم
حق او بر من فزونست از قیاس
من که باشم ایزدش بس حق شناس
باده ای کز لطف جان بخشیدنش
یاد شمس الدین مظفر کن بده
راست میخواهی به حق مخدوم من
باشد از جان و زویم نبود فراغ
کی بود روزی به فضل حق که باز
کرده باشم بر جمالش دیده باز
هم به توفیق خدا دارم امید
کین شب تاری شود روزی سفید
نیک خلق و نیکخو و نیکخواه
باده در کف هر دو در یک گوشکک
میخورم بر یاد او این جام جم
ساقیا با سر فرو کن جام را
از میان بردار ننگ و نام را
باده بر یاد کسی خواهم کشید
کز شرف بر آسمان خواهم رسید
یاد او چون بر زبانم بگذرد
حیرتت بر روی من دانی که چیست
گر نمیدانی بپرس از من که کیست
بر کفم نه ساغر و یکدم خموش
کاندرونم همچو دیگ آمد به جوش
هست بر یاد جمال الدین رئیس
ساقیا جامی دگر باز آر زود
دیگری باید بر آن هم برفزود
هر دو دستم را در جام می بیار
زانکه نتوان خورد جامی با دو بار
تا توانم کرد جامی کن مزید
یاد شمس و اسعد ابنای سدید
هر دو دانشمند اما درد نوش
نه چو دیگر فاسقان طاعت فروش
خوش بود بر بانگ ابریشم بها
ساغری دیگر به من ده ساقیا
خاصه چون در نغمه آرد عود را
ساقیا جامی دگر بر دست گیر
هین که بگذشت آبم از سر دست گیر
با شهاب نجم خواهم نوش کرد
هم حریفم بوده دایم هم ندیم
برده دست از جمله شنگولیان
پیش او سر بر زمین کاجولیان
از شکر شیرین ترش هر بذلهای
دلقک اندر پهلوی او فضلهای
هین که چون نار از گرانی میکفم
مرد غازی میخورم بر یاد دوست
سر ببالین مینهم بر یاد دوست
هم دماغ و هم سرم پرداختست
مغزم اندر استخوان بگداختست
مست گشتست این دل بد مست من
دوستکامیها که باقی مانده است
از مراد دور ساقی مانده است
دوستکامی خوردن از لایعقلی
بیش ازین طاقت ندارم ای صبا
پیشتر باش ای برید بی کسان
این جماعت را ز من خدمت رسان
وانگه از بهر دل این مستمند
در زن از قاین برو تا بیرجند
راه کن بر شمس دین عبدالرحیم
گو خیالت ناظرست و حق علیم
کز دل و جان آرزومندم به تو
وز قدم تا فرق در بندم به تو
همچو را هم قصه میگردد دراز
یک یکی از یاران نیارم گفت باز
گرچه زحمت باشدش گو عذر من
باز خواه از جمله یاران تن به تن
گر قدم خواهی کزان سوتر نهی
با حکیم و با رئیس از یک صبوح
حالیا یکماههای آماده دار
چون ازینها بگذری سیری بکن
خدمت من عرضه کن با اشتیاق
گو به جان آمد دلم چند از فراق
خاطرم پیوسته در تیمار توست
مونس من روز و شب اشعار توست
یادگاری از خطابت با منست
آن چنانم کم برآمد جان ز تن
همتی در کار این مسکین کنید
من دعا کردم شما آمین کنید
کز من سر گشته در عالم چو گوی
پیش شیخ الاولیا رمزی بگوی
عیسی ثانی امین الدین که هست
آن چو جان از آفرینش بی بدل
وان چو عقل پاک جوهر بی خلل
همچو مریم بکر و عیسی در شکم
دوستان را بر تو میآرم شفیع
در پناهم جای ده بر در مزن
میتوانی سایه ای بر من فکن
گر خطایی کردم آن بر من مگیر
ختم بر نام تو شد این یادگار
بر نکویی ختم باد انجام کار
تمام شد کتاب سفرنامه از نتایج طبع نقاد و لطایف ذهن و قّاد ملک الکلام مقبول الخواص و العوام حکیم سعد المّلة و الدین نزاری القهستانی طاب الله ثراه و جعل الجنة مثواه و الفردوس الاعلى مأواه على ید اقل عباد الله و احوجهم الى غفرانه، یوم الاحد اوائل جمادی الاولی من شهور سنة سبع و ثلاثین و ثمانمائة حامداً لله و مصلیّا و مسلّما على رسوله و صحبه و آله.
به پایان رسید کتاب سفرنامه از نتایج طبع سنجش گر و لطایف ذهن روشن پادشاه سخن پذیرفته خواص و عوام حکیم سعد الملة و الدین نزاری قهستانی، خداوند خاک او را پاکیزه گرداند و او را در بهشت و فردوس برین جای دهد، بر دست کمترین بنده خدا و نیازمند ترین آنها به آمرزش خداوند روز یکشنبه اول جمادی الاول سال ۸۳۷ با حمد خدا و درود بر رسول او و خاندانش و اصحاب او.