قافلهٔ شب گذشت صبح برآمد تمام
باده شد اکنون حلال خواب شد اکنون حرام
کاسه بدل شد به جام اجامابدل شد به کام
خوشتر از این روزگار کو و کجا و کدام؟
*****
در قدح مشکبوی باده بیار ای غلام
وز لب یاقوت رنگ بوسه بده ای پسر
*****
ای صنم چنگ زن چنگ سبکتر بزن
پردهٔ مستان بدر راه قلندر بزن
لشکر صبح آمدند میکده را در بزن
کوس خرابی بیار در صف لشکر بزن
*****
گلبن اندیشه را بُن ِبکَن و سر بزن
تات به باغ نشاط تازهگل آید به بر
*****
خوش بود آری صبوح خاصه به وقت بهار
لعل شده کوهسار سبز شده جویبار
ای صنم تیره زلف بادهء روشن بیار
باده شده مشکبوی باد شده مشکبار
*****
آن چو لب لعل دوست ابینا وین چو سر زلف یار
ای پسر ماهرو رطل بده تا به سر
*****
تا که ز حُوت آمدست سوی حَمَل آفتاب
گوهر سفته است خاک صندل سوده است آب
بر سر گل بلبل است بر لب طوطی شراب
در گلوی فاخته است ساخته چنگ و رباب
*****
هست به زنگار و نیل چهرهء صحرا خضاب
هست به کافور و مشک پشت چمن بارور
*****
تا که ز جنگ بهار لشکر سرما شدست
بزم مهیا شدست عیش مهنا شدست
آب مکدر شدست باد مصفا شدست
کوه چو بُسَّد شدست دشت چو مینا شدست
*****
ابر چو وامق شدست باغ چو عذرا شدست
شاخ چمن چون عروس باد صبا جلوهگر
*****
سرو چو منبر شدست فاخته همچون خطیب
مسجد او جویبار منبر او عندلیب
گل به صفت نادرست لاله به صورت غریب
لاله ز گل خرم است همچو خلیل از حبیب
*****
هر که درین روزگار هست ز می بینصیب
از طرب و از نشاط نیست دلش را خبر
*****
خوش بود اندر بهار یار شده صلح جوی
ساخته رود و سرود چنگ زن و شعرگوی
تازه بنفشه به دشت، لاله بر اطراف جوی
گشته یکی لعل رنگ گشته دگر مشکبوی
*****
لاله مگر رنگ یافت از لب آن ماهروی
یا ز خط و زلف اوست بوی بنفشه مگر
*****
ای سخنآرای مرد خیز به شبگیر زود
عذر نگارین خویش بشنو و بپذیر زود
می زدگان را بساز چاره و تدبیر زود
باده ستان وقت شام با بم و با زیر زود
*****
چیره زبان برگشای جام به کف گیر زود
مدح خداوندگوی نام خداوند بر
*****
بار خدایی که هست ملک زمین را شرف
وز شرف و قدر خویش فخر نژاد و سلف
مذهب حق را پناه لشکر دین را کنف
حاتم طائی به طبع صاحب کافی به کف
*****
باغ سخا را درخت درّ وفا را صدف
جسم کرم را روان چشم خرد را بصر
*****
قاعدهٔ سعد و حمد کنیت و نامش بهم
بر سر خورشید و ماه دولت وی را قدم
مضمرش اندر ضمیر مُدغَمش اندر قلم
فایده ی عمر خضر مرتبه ی مهر جم
*****
همچو در اجسام روح درکف رادش کرم
همچو در افلاک نور در تن پاکش گهر
*****
بر تن اقبال و بخت دولت او چون سرست
وز فَلکُالمَستقیم همت او برترست
در همه آثار خیر مقبل و نیک اخترست
درخور پیغمبر است گرچه نه پیغمبر است
*****
عادت او بخشش است بخشش او گوهر است
حکم روانش قضا قَدر بلندش قَدَر
*****
ای شرف ملک شاه مفخر دنیی تویی
پای نهاده به قدر بر سر شعری تویی
سِحر عدو را به خشم معجز موسی تویی
مرگ ولی را به مهر دعوت عیسی تویی
*****
پیش تو مولی است دهر سید و مولی تویی
چون تو در این روزگار خلق نباشد دگر
*****
گردون فتوی عقل پیش تو آرد همی
عقل اثرهای خویش بر تو شمارد همی
خشم تو بر چشم خصم آب گمارد همی
بر جگرش روزگار آتش بارد همی
*****
زین دو قبل سال و مه خصم تو دارد همی
آب بلا در دو چشم آتش غم در جگر
*****
ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار
گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار
از کرم شهریار کار تو همچون نگار
وز قلمت چون نگار مملکت شهریار
*****
طبع تو بحر محیط دست تو ابر بهار
بحر تو یاقوت موج ابر تو زرین مطر
*****
هست چو خورشید و ماه طلعت دستور شاه
طلعت تو مشتری است در بر خورشید و ماه
حضرت و درگاه توست قبله ی اقبال و جاه
ملک خداوند را کِلک تو دارد نگاه
*****
لاجرم از هر که هست پیش خداوند گاه
زینت تو برترست قربت تو بیشتر
*****
کلک روانت شدست مرکز امید و بیم
گه چو دعای مسیح گه چو عصای کلیم
هست ز نقل و ز نقش عادت او مستقیم
گه شد عطار مشک گه شده نقاش سیم
*****
کلک تو آرد پدید از شَبَه دُرِّ یتیم
کس نشنید ای شگفت کز شبه خیزد دُرَر
*****
بر دل ما تا که هست نقش خرد پادشا
جون خرد اندر دل است نقس تو در جان ما
رای تو چون کوکب است همت تو چون سما
حلم تو و طبع توست همچو زمین و هوا
*****
هر که به زر و به سیم گشت ز مهرت جدا
دیده ی او شد چو سیم چهره ی او شد چو زر
*****
بار خدایا ز توست کار معزّی بهکام
وز تو شدست او عزیز نزد همه خاص و عام
شاه به قول تو کرد جاه و قبولش تمام
پیش وزیر از تو گشت حشمت او بر دوام
*****
حکم تو را چون رهی است امر تو را چون غلام
شاکر انعام توست گشت سخن مختصر
*****
تا که بود آفتاب تا که بود آسمان
فرّخ بادت بهار خرّم بادت خزان
تا که بپاید سپهر تا که بماند جهان
هم به سعادت بپای هم به سلامت بمان
*****
ناله ی بربط شنو باده ی روشن ستان
درج معانی بکاو راه معالی سپر
*****
تا که بود زهر و نوش تا که بود رنج و ناز
نوش خور و دل فروز باده ده و سرفراز
تا نشود میش یوز تا نشود کبک باز
جان بداندیش سوز کار نکوخواه ساز
*****
خلعت توفیق پوش مرکب اقبال تاز
عمر به نیکی گذار روز به شادی سِپَر