به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
جملهٔ پرندگان روزگار
قصهٔ پروانه کردند آشکار
جمله با پروانه گفتند ای ضعیف
تا به کی در بازی این جان شریف
چون نخواهد بود از شمعت وصال
جان مده بر جهل، تا کی زین محال
زین سخن پروانه شد مست و خراب
داد حالی آن سلیمان را جواب
گفت اینم بس که من بیدل مدام
گر درو نرسم درو برسم تمام
چون همه در عشق او مرد آمدند
پای تا سر غرقهٔ درد آمدند
گرچه استغنی برون ز اندازه بود
لطف او را نیز رویی تازه بود
حاجب لطف آمد و در برگشاد
هر نفس صد پردهٔ دیگر گشاد
شد جهان بی او حجابی آشکار
پس ز نور النور در پیوست کار
جمله را در مسند قربت نشاند
بر سریر عزت و هیبت نشاند
رقعهٔ بنهاد پیش آن همه
گفت بر خوانید تا پایان همه
رقعهٔ آن قوم از راه مثال
میشود معلوم این شوریده حال
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.