کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    حقه‌ای زر داشت مردی بی‌خبر

    چون بمرد و زو بماند آن حقه زر

    بعد سالی دید فرزندش به خواب

    صورتش چون موش و دو چشمش پر آب

    پس در آن موضع که زر بنهاده بود

    موشی اندر گرد آن می‌گشت زود

    گفت فرزندش کزو کردم سؤال

    کز چه اینجا آمدی بر گوی حال

    گفت زر بنهاده‌ام این جایگاه

    من ندانم تا بدو کس یافت راه

    گفت آخر صورت موشت چراست

    گفت هر دل را که مهر زر بخاست

    صورتش اینست و در من می‌نگر

    پند گیر و زر بیفکن ای پسر

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha