به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید

منوی دسترسی

کتابخانه دیجیتال

عطار نیشابوری

عطار نیشابوریباب چهل و هشتم: در سخن گفتن به زبان شمعشماره ۲: شمع آمد و گفت: موسی جمع منم

2600عکس بساز

با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

شمع آمد و گفت: موسی جمع منم

اینک بنگر چو طشت آتش لگنم

همچون موسی ز مادر افتاده جدا

وانگاه بمانده آتشی در دهنم

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید

فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

1شماره ۱: شمع آمد و گفت: هر دم آتش بیش است 2شماره ۲: شمع آمد و گفت: موسی جمع منم 3شماره ۳: شمع آمد و گفت: جان فشان آمدهام 4شماره ۴: شمع آمد و گفت: جانِ من میسوزد 5شماره ۵: شمع آمد و گفت: این چه عذاب است مرا 6شماره ۶: شمع آمد و گفت: تا تنم زنده بود 7شماره ۷: شمع آمد و گفت: آمده جانم به لب است 8شماره ۸: شمع آمد و گفت: از تنِ سركشِ خویش 9شماره ۹: شمع آمد و گفت: من به صد جان نرهم 10شماره ۱۰: شمع آمد و گفت: شخصم آغشته كه بود 11شماره ۱۱: شمع آمد وگفت: در دلم خون افتاد 12شماره ۱۲: شمع آمد و گفت: عزّت من بنگر 13شماره ۱۳: شمع آمد و گفت: در دلم خونم سوخت 14شماره ۱۴: شمع آمد و گفت: هر زمان چون قلمم 15شماره ۱۵: شمع آمد و گفت:‌چند سرگشته شوم 16شماره ۱۶: شمع آمد و گفت: با چنین كار درشت 17شماره ۱۷: شمع آمد و گفت: چون منم دشمنِ من 18شماره ۱۸: شمع آمد و گفتا: منِ مجنون باری 19شماره ۱۹: شمع آمد و گفت: چند باشم سركش 20شماره ۲۰: شمع آتش را گفت كه طبعی كه تر است 21شماره ۲۱: شمع آمد و گفت: نیست اینجا جایم 22شماره ۲۲: شمع آمد و گفت: من نیم قلب مجاز 23شماره ۲۳: شمع آمد وگفت: جاودان افتادن 24شماره ۲۴: شمع آمد و گفت: بر تن خویشتنم 25شماره ۲۵: شمع آمد و گفت: من نیم عهد شكن 26شماره ۲۶: شمع آمد و گفت: هر دمم میسوزند 27شماره ۲۷: شمع آمد و گفت: نی غمم میبرسد 28شماره ۲۸: شمع آمد و گفت: جانم آتشخانه است 29شماره ۲۹: شمع آمد و گفت: جان نگر بر لبِ من 30شماره ۳۰: شمع آمد و گفت: می بر افروزندم 31شماره ۳۱: شمع آمد و گفت:‌چون مرا نیست قرار 32شماره ۳۲: شمع آمد و گفت: چند از افروختنم 33شماره ۳۳: شمع آمد و گفت: از چه دل خوش دارم 34شماره ۳۴: شمع آمد و در آتش سركش پیوست 35شماره ۳۵: شمع آمد و گفت: ماندهام بی سر و پای 36شماره ۳۶: شمع آمد زار زار و میگفت به راز 37شماره ۳۷: شمع آمد و گفت: كیست گمراه چو من 38شماره ۳۸: شمع آمد و گفت: آتش و گازست عظیم 39شماره ۳۹: شمع آمد و گفت: مانده در سوز و گداز 40شماره ۴۰: شمع آمد و گفت: ماندهام بی سر و پا 41شماره ۴۱: شمع آمد و گفت: كشتهام هر سحری 42شماره ۴۲: شمع آمد و گفت: این كرا تاب بود 43شماره ۴۳: شمع آمد و گفت: اگر لبم پُرخنده است 44شماره ۴۴: شمع آمد و گفت: بیسرم باید مُرد 45شماره ۴۵: شمع آمد و گفت: اگر میسر گردد 46شماره ۴۶: شمع آمد و گفت: زود بیرون رفتم 47شماره ۴۷: شمع آمد و گفت: جان غم كش دارم 48شماره ۴۸: شمع آمد و گفت: اینهمه بیچارگیم 49شماره ۴۹: شمع آمد و گفت: رختِ رفتن بستم 50شماره ۵۰: شمع آمد و گفت: دل گرفت از خلقم 51شماره ۵۱: شمع آمد و گفت: این سفر افتاد مرا 52شماره ۵۲: شمع آمد و گفت: شهر پر خندۀ ماست 53شماره ۵۳: شمع آمد و گفت: دادِ من باید خواست 54شماره ۵۴: شمع آمد وگفت: آمدهام شب پیمای 55شماره ۵۵: شمع آمد و گفت: سوزِ من گر دانی 56شماره ۵۶: شمع آمد و گفت: یارِ من خواهد بود 57شماره ۵۷: شمع آمد و گفت: میفروزم همه شب 58شماره ۵۸: شمع‌ آمد و گفت: میروم حیران من 59شماره ۵۹: شمع آمد و گفت: حالتی خوش دیدم 60شماره ۶۰: شمع آمد و گفت: اگر تنم غم كش خاست 61شماره ۶۱: شمع آمد و گفت: این تن لاغر همه سوخت 62شماره ۶۲: شمع آمد و گفت: جان من پُردرد است 63شماره ۶۳: شمع آمد و گفت: آنِ عشقم همه شب 64شماره ۶۴: شمع آمد و گفت: بر تنِ لاغر خویش 65شماره ۶۵: شمع آمد و گفت: هر كه مردی بودست 66شماره ۶۶: شمع آمد و گفت: دامنی تر داری 67شماره ۶۷: شمع آمد و گفت: آمدهام رنگ آمیز 68شماره ۶۸: شمع آمد و گفت: زاتش افسر دارم 69شماره ۶۹: شمع آمد و گفت: انجمنم باید ساخت 70شماره ۷۰: شمع آمد و گفت: پا و سر باید سوخت 71شماره ۷۱: شمع آمد و گفت: خویشتن میتابم 72شماره ۷۲: شمع آمد و گفت: بنده میباید بود 73شماره ۷۳: شمع آمد و گفت: كار باید كرد 74شماره ۷۴: شمع آمد و گفت: تا مرا یافتهاند 75شماره ۷۵: شمع آمد و گفت: اگر خطا سوختمی 76شماره ۷۶: شمع‌ آمد و گفت: بر نمیباید خاست 77شماره ۷۷: شمع آمد و گفت: گر بما زد پر باز 78شماره ۷۸: شمع آمد و گفت: در بلا باید سوخت 79شماره ۷۹: شمع آمد و گفت: سوز پروانه جداست 80شماره ۸۰: شمع آمد و گفت: كشته بنشینم نیز 81شماره ۸۱: شمع آمد و گفت: زخم خوردم بر سر 82شماره ۸۲: شمع آمد و گفت: كشتۀ هر روزم 83شماره ۸۳: شمع آمد و گفت: دولتم دوری بود 84شماره ۸۴: شمع آمد و گفت: چون گرفتم كم خویش 85شماره ۸۵: شمع آمد و گفت: دوربین باید بود 86شماره ۸۶: شمع آمد و گفت: دائماً در سفرم 87شماره ۸۷: شمع آمد و گفت: اگر شماری دارم 88شماره ۸۸: شمع آمد و گفت: اگر بمی باید رفت 89شماره ۸۹: شمع آمد و گفت: كار در كار افتاد 90شماره ۹۰: شمع آمد و گفت: عمر خوش خوش بگذشت 91شماره ۹۱: شمع آمد و گفت: جمع اگر بنشینند 92شماره ۹۲: شمع آمد وگفت: چون درآمد آتش 93شماره ۹۳: شمع آمد و گفت: خیز و جانبازی بین 94شماره ۹۴: شمع آمد و گفت: كشتۀ ایامم 95شماره ۹۵: شمع آمد وگفت: سوز جان خواهم داشت 96شماره ۹۶: شمع آمد و گفت: گه دلم مُرده شود 97شماره ۹۷: شمع آمد و گفت: جور عالم برسد 98شماره ۹۸: شمع آمد و گفت: از سر دردی كه مراست 99شماره ۹۹: شمع آمد و گفت: ماندهام بیخور و خَفْ ...100شماره ۱۰۰: شمع آمد و گفت: سخت كوشم امشب 101شماره ۱۰۱: شمع آمد وگفت: جان من میببرند

نظرات

نام خود را وارد کنید

متن نظر را وارد کنید

برداشت از داده های تارنمای گنجینه فارسی با یادکرد منبع آزاد میباشد. گنجینه فارسی 1400.

طراحی سایت و بهینه سازی سایت توسط شرکت مهندسی آبی

آمارگیر وبلاگ