به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
شنود آن روستایی این سخن راست
که عنبر فضله گاوان دریاست
گوی پر آب اندر ده فرو کرد
بیامد از خزی گاوی درو کرد
همه سرگین گاو از آب برداشت
بدان عنبر فروش آمد که زرداشت
بدوگفت این ز من بستان بده زر
کزین بهتر نبینی هیچ عنبر
چو مرد آن دید گفتا سر بره آر
که این ریش ترا شاید نگه دار
چو هر کس پادشاه ریش خویش است
چو توشه را چنین عنبر بریش است
چوریشت دید گاو این عنبرت داد
بریش از کون گاو این عنبرت باد
تو گر با حق بشب در رازگویی
دگر روز آن بفخری باز گویی
مکن گر بنده طاعت بهایی
که آن شرکی بود اندر خدایی
چو تو بفروختی طاعت بصد بار
یقین میدان که حق نبود خریدار
ریا و عجب کوه آتشین است
نمیدانی که کوه دوزخ اینست
اگر تو طاعت ابلیس کردی
چو عجب آری در آن ابلیس گردی
جویی عجب تو گر طاعت جهانیست
مثال آتشی در پنبه دانیست
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.