کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    پادشاهی بود مجنون را بخواند

    پیش تخت خویش بر کرسی نشاند

    گفت چندین درجهان صاحب جمال

    تو چرا گشتی ز لیلی گنگ و لال

    پس بتان را خواند از هر سوی او

    عرضه شان میداد پیش روی او

    گفت ای مجنون ببین کاین یک نگار

    هست نیکوتر ز چون لیلی هزار

    لیک مجنون سرفکنده بود و بس

    ننگرست از سوی یک بت یک نفس

    پادشاهش گفت آخر درنگر

    پس ببین چندین نگار سیمبر

    تا زهم بگشاید آخر مشکلت

    عشق لیلی سرد گردد بر دلت

    از سر دردی زفان مجنون گشاد

    از دو چشم سیل بارش خون گشاد

    گفت شاها عشق لیلی سرفراز

    در میان جانم استادست باز

    پس گرفته برهنه تیغی بدست

    میخورد سوگند کای مغرور مست

    گر بغیر ما کنی یک دم نظر

    خون جان خود بریزی بی خبر

    روی یوسف دیدن و بر زیستن

    وانگهی سوی دگر نگریستن

    چون بود دیدار یوسف ماحضر

    در نیاید هیچ پیوندی دگر

    گر تو خواهی بود مرد اهل راز

    تا ابد منگر بسوی هیچ باز

    زانکه گر جائی نظر خواهی فکند

    در کنار خویش سرخواهی فکند

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha