اگر داری تو عقل و دانش و هوش
بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی
که در معنای آن حیران بمانی
شکمش طبل و سینهاش چو سپر
سر به خم برنهاد و می نوشید
گربه در پیش من چو سگ باشد
گربه این را شنید و دم نزدی
ناگهان جست و موش را بگرفت
گربه آنموش را بکشت و بخورد
دست و رو را بشست و مسح کشید
آنقدر لابه کرد و زاری کردی
بود در مسجد آن ستوده خصال
این خبر چون رسید بر موشان
آن یکی ظرفی از پنیر به دست
گربه چون موشکان بدید بخواند
بعد از آن گفت پیش فرمائید
دو بدین چنگ و دو بدانچنگال
آندو موش دگر که جان بردند
که چه بنشستهاید ای موشان
موشکانرا از این مصیبت و غم
بعد از آن متفق شدند که ما
شاه موشان نشسته بود به تخت
گربه کرده است ظلم بر ماها
درد دل چون به شاه خود گفتند
من تلافی به گربه خواهم کرد
همه با نیزهها و تیر و کمان
نرم نرمک به گربه حالی کرد
گربه گفتا که موش گه خورده
در بیابان فارس هر دو سپاه
آنقدر موش و گربه کشته شدند
حملهٔ سخت کرد گربه چو شیر
بعد از آن زد به قلب موشانا
شاه موشان بشد به فیل سوار
گربه را هر دو دست بسته بهم
موشکان را گرفت و زد بزمین
از میان رفت فیل و فیل سوار
جان من پند گیر از این قصه
غرض از موش و گربه برخواندن