چون محقق شد که ادراک هستی جزوی کل هستیها را ضروری است بباید دانست که وقتها ادراک هستی کلی مظهر و آئینه ادراک جزوی بود و این مقام معرفت است. نص: اولم یکف بربک و اللّه نور السماوات و الارض و من عرف نفسه فقد عرف ربه مبین این مقام است. و گاه عکس این بود که مقام علم است.و آیات: سنریهم آیاتنا فی الآفاق و فی انفسکم افلا تنصرون مبین این مقام است. بلکه بیشتر آیات تنزیل و اخبار و آثار در این قسم وارد است، از آنکه به افهام اقرب است و مستلزم ادراک ادراک است، که حکمت بعثت رسل و انبیا است. آنچنان که بیان کرده شود. انما انت مذکر، کلا انها تذکرة.
حقیقت- نفس ادراک فطری یعنی معرفت بسیط قابل تفکر نیست، که تحصیل حاصل محال است، بلکه تفکر حجاب آن میگردد و از این جهت فرمود: لاتتفکروا فی ذات اللّه، بلکه محل تفکر ادراک ادراک است بواسطۀ آیات و بدین سبب تفکر را به آیات حواله فرمود که: و یتفکرون فی خلق السماوات و الارض. قل انظروا ماذا فی السماوات و الارض.
حقیقت- ادراک فطری جزئی یعنی معرفت غیر ادراک ادراک است، یعنی علمی که آن بسیط است و این مرکب: و تریهم ینظرون الیک و هم لا یبصرون.
قاعده- سبب و حکمت تکوین و ایجاد به اصطلاح طایفه و تجلیات و شهودات و ظهورات به اصطلاح این قوم ظهور رتبت وجود ادراک ادراک است، از آنکه ادراک بسیط فطری است و تحصیل حاصل محال، و غرض و غایت آنست که صور کلی که در نفس وجود مرکوز است بواسطۀ حواس که به مثابت آئینهاند صور جزویات را مطابق گردد، و ادراک دوم حاصل شود،و نتایج جزئیات که در مقدمات بالقوهاند به فعل آیند و اعتراف جوارح و استقامت حاصل گردد. واقم وجهک للدین حنیفا فطرت اللّه التی فطرالناس علیها اشارت است بدان، و علم الیقین به مرتبۀ عین الیقین و حق الیقین رسد، و از این جهت در تنزیل امر به فکر ونظر و تذکر مکرر وموکد است و متفکر ممدوح: قل انظروا ماذا فی السماوات والارض.
فایده- مناط تکلیف و مورد حکم ادراک ادراک است نه ادراک بسیط: یا ایهاالذین آمنوا آمنوا.
فایده - دیگر زیادت و نقصان ایمان بلکه حقیقت ایمان که تصدیق است نه تصور مجرد، همچنان در این مقام بود: لیزدادوا ایمانا مع ایمانهم.
حقیقت- محل غلط و محال ضلال همین ادراک ادراک است، که نسبت وجود با عدم، یعنی ظهور در مظاهر، محل امور عدمی و اعتباری است، چنانکه در تمثیل صورت و آئینه گفته شود و اختلاف امم و شعب مذاهب و جهل مرکب از این مقام است: و اذا ذکروا لایذکرون، و اختلاف را به ادراک فطری راه نیست: کان الناس امة واحدة فبعث اللّه النبیین مبشرین و منذرین و انزل معهم الکتاب بالحق لیحکم بین الناس فیما اختلفوا فیه.
تمثیل- چون آتش در سنگ و آهن، و میوه و درخت در دانه، و آب در زمین و صفا در آهن، علم و ایمان در نفوس مرکوزاند، و اخراج آن را اسباب است، آئینۀ علم جز تذکر نیست: و لقد لیسرنا القرآن للذکر، فهل من مدکر.
حقیقت- آن چنانکه نفس ادراک که معرفت است مقتضی عبادات اضطراری و رحمت عام است، ادراک ادراک که علم است مستلزم عبادات اختیاری و سیر وسلوک و رحمت خاص است: و ما خلقت الجن و الانس الالیعبدون.
فایده- مظهر این رحمت همچنان مظهر رحمت عام است که: بالمؤمنین رؤف رحیم.
حقیقت- مبداء این نوع از کثرت، عبادت و بعد عدمی است که تعظیم امر نسبی است،که کثرت متحقق نگردد الابدین و این نسبت به یقین، که مقام وحدت است و کشف حقیقی، ساقط میگردد: واعبد ربک حتی یاتیک الیقین.
حقیقت- واصل کامل در وقت استغراق مقام معرفت اگر به علم پردازد، که از رهگذر حواس داخلی و خارجی حاصل میشود، محجوب گردد: لن ترانی ولاکن انظر الی الجبل.
فرع- چون متنزل شود جهت ارشاد و تکمیل به حسب مرتبۀ کمال وصال به آیات نزول کند، اعلی منزل او آیت کبری بود و بیان وجدان آن جز به طریق اجمال ممکن نشود: فاوحی الی عبده مااوحی.
حقیقت- غایت علم اعنی ادراک ادراک عدم ادراک است، چه مدرک حقیقی غیرمتناهی است، و علم متناهی، و این عدم ادراک ادراکی بود بی ادراک ادراک، و ادراک عدم ادراک در این مشهد حیرت و استغراق مدرک بود در مدرک، و از آن وجه که با عدم ادراک است به جهل و غفلت ماند و صاحب این حال از این وجه مستور گردد: و تحسبهم ایقاظا وهم رقود.
سری نازک- بعد از این حال نسب که از مقام کثرت و شرک خفی است مرتفع گردد، وفنای مدرک، و ادراک در مدرک، آن چنان که هست ظاهر شود، و تبدل الارض غیرالارض یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب، با لوازم آن از انتشار کواکب و تکویر آفتاب و غیر آن حال حاصل گردد، و ندای حقیقی ازلی و ابدی به گوش هوش بی هوشی سالک آید که: لمن الملک الیوم؟ و از خلاء فناء حقیقی صدائی خیزد که: للّه الواحد القهار.
تمثیل- عقل را ادراک این شهود به مثابت محسوسات حسی است، به نسبت با حسی دیگر، یا چون اکمه است به نسبت با الوان، و یا طبیعت ناموزون به نسبت با موزونات طبیعی، چون شعر و اصول موسیقی. از آنکه تصرف او به واسطۀ نسبتهای خفیه است ازاشخاص و انواع کلیات، و این جمله امور نسبی است و از عالم خلق است، و ادراک عالم امر و رای این است، فکیف ادراک مالک خلق وامر، که از این جمله منزه است؟:الا له الخلق و الامر، تبارک اللّه رب العالمین.
رمز- از تنگنائی این مقام است که: لایسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل فرمود، لو اطلعت علیهم لولیت منهم فرارا و لملئت منهم رعبا.
رمزی نازک- کمال نبوت از روی نبوت به کثرت است: فانی اباهی بکم الامم یوم القیامة و تحقق ولایت در وحدت که: لایسعنی فیه ملک مقرب، و اگرچه قوت نبوت به حسب قوت ولایت است، که نور او به مثابت نور قمر از آفتاب که آن نبوت است مستفاد است، لیکن مخالفت ازوجه وحدت و کثرت است که: وتری الشمس اذا طلعت تزاور عن کهفهم ذات الیمین و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال.
نکته- مبداء ولایت غیرنبی نبوت است و مبداء نبوت نبی ولایت: قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونی.
دقیقه- باشد که ولی غیر نبی از خاصیت متابعت به مقامی برسد که از ولایت نبی بدو فیض رسد، و اتحادتا غایتی انجامد که نبی از وجه نبوت محض در بعضی امور تابع وی شود، و به حقیقت متابعت خود کرده باشد در مرتبۀ دوم و حینئذ اثبات مخالفت در غیر نبوت خاتم النبیین (ص) اتفاق افتد: هل اتبعک علی ان تعلمن مما علمت رشدا، هذا فراق بینی و بینک.
دقیقه- از سعت دایرۀ ظهور خاتم النبیین (ص) که مظهر اسم الرحمن است و آن غایت کمال نبوت و صفای مظهریت است، ولایت تام به ظهور آمد، تا جامع مخالفات دایرۀ طرق گشت وسعادت در متابعت اوصلی اللّه علیه و سلم منحصر شد و صورت مخالفت در اجتهادات و احکام آمد، و اصول بر یک اساس قرار گرفت و مجتهد احکام اگرچه مخطی بود مصیب گشت: و ما ارسلناک الارحمة للعالمین.
دقیقه- چون عارف بدین مقام متحقق گردد، یعنی از ولایت بی واسطۀ دیگری استفاضت نور کند، اکنون از مرشد خارجی مستغنی گردد، که تصرف خارجی جهت ریاضت نفس است و صفت نفس عارف آن است که فرمود: وکلبهم باسط ذراعیه بالوصید. و دیگر مرشد از برای دلالت و هدایت و سلوک است و حال عارف ضلال و حیرت در مقام بی یبصر و بی ینطق است، و من یضلل اللّه فلن تجدله ولیا مرشدا.
سری نازک- ادراک ادراک، بنابر غلبۀ بطون از شدت ظهور مسمااست به ظاهر و حق، و ادراک عدم ادراک بنابر غلبۀ ظهور از شدت بطون مسما است به باطن و خلق. هوالاول و الآخر و الظاهر و الباطن.
سرسر- ظهور وجودی است، و وجودی عین وجود است که غیر جز عدم و عدمی نیست، و عدمی هم چنان عین عدم است که واسطهای میان وجود وعدم نیست، و ظاهروجودی است و باطن عدمی، پس آنچه به نزد محجوب خلق است در واقع حق است که بر وی محجوبی و مخلوقی ممتنع است: واللّه غالب علی امره.
حقیقت- اظهار ظاهر کرد و او ظاهرتر است از هر ظاهر، و اخفای باطن کرد، واو باطن تر است از هر باطن، که ظهور و بطون او حقیقت است، به خلاف ظهور ظاهر و بطون باطن، پس او ظهور ظاهر بود و بطون باطن و ظهور و بطون در حقیقت متحداند. أاله، مع اللّه.
فایدة- بنا بر آنکه صورت ظاهر هر ظاهر به وجود است، وهستی ظاهرتر هر ظاهر است، پس هستی او نسبت به هستیها اول و باطن است، و نسبت به ظهور خودش ظاهر و آخر. هوالاول و الآخر و الظاهر و الباطن.
حقیقت- ظهور و قیام مفهوم هر یک از اول وآخر و ظاهر و باطن بدان دیگر است که متضایفانند، بلکه ظاهر عین باطن است، چون اعتبار بطون کنندو باطن عین ظاهر است، چون اعتبار ظهور کنند ودرهویت که مسمای هواست غایت انطماس تعینات حسی و وهمی و خیالی و عقلی است، و قاهر مجموع تعینات متناهی است و هوالقاهر فوق عباده.
حقیقة الحقایق- هو به حقیقت هویتی را سزاوار است که مستفاد از غیر و مغایر وجود نیست. هر ذات را که هویت از غیر بود یا مغایر وجود باشد لذاته هو هو نبود، بل هو لغیره بود: هواللّه الذی لا اله الا هو.
نکته- دو چشمهای هو جامع دو مفهوم نوع ذات و افعال است، بینهما برزخ لایبغیان اعنی الصفات. چون به اسم ذات که لفظ اللّه است پیوندد یک چشم گردد و نسبت و اضافت مرتفع شود: قل اللّه ثم ذرهم.
لطیفة- حقیقت هویت غیب پوشیدهتر بود از مفهوم ظاهر و باطن و اول و آخر، و از این جهت بعد از این صفات ختم فرمود به هو، که: وهو بکل شیی علیم.
تنبیه- آنچه مفهوم این درویش است از این آیت اگر نوشته شود ظاهر را زیادت از یک مجلد آید: قل لو کان البحر مداد الکلمات ربی لنفد البحر قبل ان تنفد کلمات ربی.
حقیقت- ظاهر و باطن و اول و آخر، چون هر یک از غلبۀ ظهور تنزل کرد به فعل، از ظهور و بطون، عالم غیب و شهادت و دنیا و آخرت ظاهر گشت و وجه نسبت این دو اسم با مبداء، مظهر صفات متقابل گشت، چون:رضا و غضب و لطف وقهر و قبض و بسط و از شایبۀ تعلق به فعل، معبر شد به تدبیر صفات جمالی و جلالی: تبارک اسم ربک ذی الجلال و الاکرام. و آن وجه دیگر اعنی ظهور در فعل تسمیه یافت به نور و ظلمت و ایمان و کفر و روح و جسد: خلق الموت و الحیات، وجعل الظلمات و النور.
حقیقت- در مظهر کلی که نقطۀ آخرین محیط مراتب وجود است- آن چنانکه ترا روشن گردد- هر دو وجه بروفق نقطۀ اول مجتمع گشت که مرکب بود از غایت سفل مرکز و علو محیط اعنی عنصر خاکی و روح اضافی، و از این سبب مسجودی و خلافت را سزاوار آمد: و علم آدم الاسماء کلها و ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی.
خاتمه- ظهور این کمال یگانگی او بود که ختم نوع آخرین است. مقصود اظهار است از آنکه علت غائی به وجود ذهنی متقدم است و به وجود خارجی متأخر که: نحن الآخرون السابقون.