بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله الکافی حسب الخلایق وحده و الحمدلله علی نعمه و استزید من کرمه و اشهد انلاالهالا هو الموصوف بقدمه و اشهد ان محمداً عبده و رسوله الطاوی السموات بقدمه.
اما بعد از ثنای خداوند عالم و ذکر بهترین فرزند آدم صلیاللهعلیهوسلم در نصیحت ارباب مملکت شروع کنیم به حکم آنکه یکی از دوستان عزیز جزوی در این معنی تمنّا کرد به فهم نزدیک و از تکلّف دور. جوابش نبشتم که شرایف ساعات فرزند آدم دام بقائه به وظایف طاعات خداوند جل ثنائه آراسته باد، معلوم کند که ملوک جهان را نصیحت رب العالمین بسنده است که در کتاب مجید میفرماید: و اذا حکمتم بین الناس أن تحکموا بالعدل. و دیگر فرمود: ان الله یأمُرُ بالعدل و الاحسان. مجملی فرمود تعالی و تقدّس که مفصل آن در دفترها نشاید گفتن. اما به قدر طاقت کلمهای چند بیان کنیم در معنی عدل و احسان و بالله التوفیق.
۱. پادشاهانی که مشفق درویشند، نگهبان ملک و دولت خویشند به حکم آنکه عدل و احسان و انصاف خداوندان مملکت موجب امن و استقامت رعیّت است و عمارت و زراعت بیش اتفاق افتد. پس نام نیکو و راحت و امن و ارزانی غلّه و دیگر متاع به اقصای عالم برود و بازرگانان و مسافران رغبت نمایند و قماش و غلّه و دیگر متاعها بیارند، و ملک و مملکت آبادان شود و خزاین معمور و لشکریان و حواشی فراخ دست، نعمت دنیا حاصل و به ثواب عقبی واصل، و اگر طریق ظلم رود بر خلاف این.
ظالم برفت و قاعدۀ زشت از او بماند
عادل برفت و نام نکو یادگار کرد
۲. از سیرت پادشاهان یکی آن است که به شب بر در حق گدایی کنند و روز بر سر خلق پادشاهی. آورده اند که سلطان محمود سبکتکین رحمة الله علیه همین که شب درآمدی جامۀ شاهی به در کردی و خرقۀ درویشی درپوشیدی و به درگاه حق سر بر زمین نهادی و گفتی یا ربالعزة ملکْ ملک توست و بنده بندۀ تو، به زور بازو و زخم تیغ من حاصل نیامده است، تو بخشیده ای و هم تو قوت و نصرت بخش که بخشایندهای.
عمر عبدالعزیز رحمةاللهعلیه چون از خواب برخاستی بعد از فریضۀ حق شکر و سپاس نعمت و فضل ربالعالمین بگفتی و امن و استقامت خلق از خدای درخواستی و گفتی یا رب عهدۀ کاری عظیم به دست این بندۀ ضعیف متعلق است. پیداست که از جهد و کفایت من چه خیزد، به آبروی مردان درگاهت و به صدق معامله راستان و پاکان که توفیق عدل و احسان و انصاف ده و از جور و عدوان بپرهیز، مرا از شرّ خلق و خلق را از شرّ من نگاه دار، روزی ده و روزی مکن که دلی از من بیازارد یا دعای مظلومی در حق من باشد.
۳. صاحب دولت و فرمان را واجب باشد در ملک و بقای خداوند تعالی همه وقتی تأمل کردن و از دور زمان براندیشیدن و در انتقال ملک از خلق به خلق نظر کردن تا به پنج روز مهلت دنیا دل ننهد و به جاه و مال عاریتی مغرور نگردد .یکی از خلفا، بهلول را گفت مرا نصیحت فرمای. گفتا از دنیا به آخرت چیزی نمیتوان برد مگر ثواب و عقاب، اکنون مخیّری.
۴. علما و ائمه دین را عزّت دارد و حرمت، و زیردست همگنان نشاند و به استصواب رأی ایشان حکم راند تا سلطنت مطیع شریعت باشد نه شریعت مطیع سلطنت.
۵. عمارت مسجد و خانقاه و جسر و آب انبار و چاهها بر سر راه، از مهمّات امور مملکت داند.
۶. قومی که به طاعت حق مشغولند، همت به جانب ایشان مصروف سازد و توفیق خدمت ایشان فرصت شمارد و غنیمت داند که همت پارسایان مرملک و دولت پادشاهان را حمایت کند. حکما گفته اند مزید ملک و دوام دولت در رعایت بیچارگان و اعانت افتادگان است.
۷. پادشه صاحبنظر باید تا در استحقاق همگنان به تأمل نظر فرماید پس هر یکی را به قدر خویش دلداریای کند، نه گوش بر قول متوقّعان، که خزینه تهی ماند و چشم طمع پر نشود، بلکه خداوندان عزّت نفس را خود همت بر این فرو نیاید که تعریف حال خود کنند یا شفیع انگیزند. پس نظر پادشاه را فایده آن است که مستوجب نواخت را بیذلّ تعریف اسباب فراخ و معونت جمعیت مهیا دارد که بزرگ همت خواهد و خواهنده بیابد.
اگر هست مرد از هنر بهره ور
هنر خود بگوید نه صاحب هنر
۸. به خدمتکاران قدیم را که قوّت خدمت نمانده است اسباب مهیا دارد و خدمت در نخواهد که دعای سحرگاه به از خدمت به درگاه.
۹. و آثار خیر پادشاهان قدیم را محو نگرداند تا آثار خیر او همچنان باقی بماند.
۱۰. جلیس خدمت پادشاهان کسانی سزاوار باشند عاقل، خوبروی، پاکدامن، بزرگزاده، نیکنام، نیک سرانجام، جهاندیده، کارآزموده، تا هرچه از او در وجود آید پسندیده کند.
۱۱. وزارت پادشاهان را کسی شاید که شفقت بر دین پادشاه از آن بیشتر دارد که بر مال او، و حیف سلطان بر رعیّت روا ندارد.
۱۲ .پیران ضعیف و بیوهزنان و یتیمان و محتاجان و غریبان را همه وقت امداد میفرماید که گفتهاند که هرکس که دستگیری نکند سروری را نشاید و نعمت بر او نیاید.
۱۳. پادشاهان پدر یتیمانند باید که بهتر از آن غمخوارگی کند مر یتیم را که پدرش، تا فرق باشد میان پدر درویش و پدر پادشاه .آوردهاند که کیسهای زر و طفلی از کسی بازماند. حاکم آن روزگار کس فرستاد پیش وصی و زر خواست .وصی زر در کنار طفل نهاد و پیش حاکم برد و گفت این زر از آن من نیست، از آن این طفل است اگر میگیری از وی بستان تا به قیامت بدو بازدهی. حاکم از این سخن به هم برآمد و بگریست و سر و چشم طفل را بوسه داد و گفت من به قیامت طاقت این مظلمه چگونه آورم؟ زر پیش وصی فرستاد و نان و جامه و اسباب طفل تا به وقت بلوغ مهیا فرمود.
۱۴. فاسق و فاجر را تقویت و دلداری کمتر کند که یار بدان شریک معصیت است و مستوجب عقوبت.
۱۵. دست عطا تا تواند گشاده دارد مگر آنگاه که دخل با خرج وفا نکند که بخل و اسراف هر دو مذموم است، واتبع بین ذلک سبیلا.
۱۶. نیکمردی به جای خود است نه چندان که بدان چیره گردند و دیدههاشان خیره. نه هر که خواهد که نامش به نیکمردی برآید بر حیف ناانصافانش صبر باید کرد، و این را خردمندان مروّت نخوانند بلکه سست رأیی.
۱۷. جوانمردی پسندیده است تا به حدی نه که دستگاه ضعیف شود و به سختی رسد و نعمتْ نگاه داشتن مصلحت است نه چندان که لشکر و حاشیه سختی بینند.
۱۸. خشم و صلابت پادشاهان به کار است نه چندان که از خوی بدش نفرت گیرند، بازی و ظرافت روا باشد نه چندان که به خقت عقلش منسوب کنند.
۱۹. زهد و عبادت شایسته است نه چندان که زندگانی بر خود و دیگران تلخ کند، عیش و طرب ناگزیر است نه چندان که وظایف طاعت و مصالح رعیّت در آن مستغرق شود.
۲۰. عزت و اوقات نماز را نگاه دارد و به هیچ از ملاهی و مناهی در آن وقت مشغول نشود، و در نظر علما و صلحا مناسب حال ایشان سخن گوید و حرکت کند.
۲۱. اخبار ملوک پیشین را بسیار مطالعه فرماید که از چند فایده خالی نباشد: یکی آنکه به سیرت خوب ایشان اقتدا کند. دوم آنکه در تقلب روزگار پیش از عهد ایشان تأمل کند تا به جاه و جمال و ملک و منصب فریفته و مغرور نشوند.
۲۲. مطرب و نرد و شطرنج و بازیگر و شاعر و افسانه گوی مشعبد و امثال این همه وقتی راه به خود ندهد که دل را سیاه کند مگر دفع ملال را هر مدتی نوبتی.
آورده اند که شبلی رحمةاللهعلیه به مجلس یکی از پادشاهان درآمد. ملک را دید با وزیر با شطرنج بازی مشغول. گفت احسنت. شما را از بهر راستی نشاندهاند بازی می کنید؟
۲۳. عهدۀ ملکداری کاری عظیم است، بیدار و هشیار باید بود و به دل همه وقتی با خدای تبارک و تعالی در مناجات، تا بر دست و زبان و قلم و قدم وی آن رود که صلاح ملک و دین و رضای رب العالمین در آن باشد.
۲۴. تفویض کارهای بزرگ به مردم ناآزموده نکند که پشیمانی آرد.
۲۵. مردم متّهم ناپرهیزگار قرین و رفیق خود نگرداند که طبیعت ایشان در او اثر کند و اگر نکند از شنعت خالی نماند، و تأدیب دیگران که همان فعل دارد از وی درست نیاید.
۲۶. گواهی به خیانت کس نشنود مگر آنکه دیانت گوینده معلوم کند و تا به غور گناه نرسد عقوبت روا ندارد.
۲۷. قطع دزدان و قصاص خونیان به شفاعت دوستان در نگذارد.
۲۸. دزدان دو گروهند: چندی به تیر و کمان در صحراها، چندی به کیل و تراز و در بازارها. دفع همگان واجب داند.
۲۹. انوشیروان عادل را که به کفر منسوب بود به خواب دیدند در جایگاهی خوش و خرّم، پرسیدندش که این مقام به چه یافتی؟ گفت بر مجرمان شفقت نبردم و بیگناهان نیازردم.
۳۰. هرچه در مصالح مملکت در خاطرش آید به عمل در نیاورد. نخست اندیشهکند پس مشورت، پس چون غالب ظنّش صواب نماید ابتدا کند به نام خدای و توکّل بر وی. فاذا عزمت فتوکل علی الله.
۳۱. رأی و تدبیر از پیر جهاندیده توقع دارد و جنگ از جوان جاهل.
۳۲. داد ستمدیدگان بدهد تا ستمکاران خیره نگردند که گفتهاند: سلطان که رفع دزدان نکند حقیقت خود کاروان میزند.
۳۳. کام و مراد پادشاهان حلال آنگاه باشد که دفع بدان از رعیّت بکند چنان که شبان دفع گرگ از گوسفندان، اگر نتواند که بکند و نکند مزد شبانی حرام می ستاند. فکیف چون می تواند و نکند.
ذوالنون مصری پادشاهی را گفت شنیده ام فلان عامل را که فرستادهای به فلان ولایت بر رعیت درازدستی میکند و ظلم روا می دارد. گفت روزی سزای او بدهم. گفت بلی روزی سزای او بدهی که مال از رعیت تمام ستده باشد پس به زجر و مصادره از وی بازستانی و در خزینه نهی. درویش و رعیت را چه سود دارد؟ پادشاه خجل گشت و دفع مضرت عامل بفرمود در حال.
نه چون گوسفندان مردم درید
۳۴. مالش رندان و فاسقان وقتی پسندیده آید که به نفس خویش از فجور بپرهیزد. یکی از پادشاهان خمخانۀ خماران شکستن فرمود، و شبانگاه گفت ندیمان خود را انگور فلان باغ را در وجه عصیر نهادیم. صاحبدلی بشنید گفت ای که گفتی بد مکن خود مکن.
۳۵. لایق حال پادشاه نیست خشم به باطل گرفتن، و اگر چنان که به حق خشم گیرد پای از اندازۀ انتقام بیرون ننهد که پس آن گه جرم از طرف او باشد و دعوی از قِبَل خصم.
۳۶. با دوست و دشمن طریق احسان پیش گیر که دوستان را مهر و محبت بیفزاید و دشمنان را کین و عداوت کم شود.
۳۷. خزینه باید که همه وقتی موثر باشد و خرج بیوجه روا ندارد که دشمنان در کمینند و حوادث در راه.
۳۸. در همه حال از مکر و غدر این ننشیند و اندیشه کند تا حاسدان فرصت غنیمت شمارند.
۳۹. سایر زیردستان خدم را باید که نام و نسبت بداند و به حقالمعرفة بشناسد تا دشمن و جاسوس و فدایی را مجال مداخلت نماند.
۴۰. ارکان دولت و اعیان حضرت را باید که یکان یکان مشرف نهانی برگمارد تا نیک و بد هر یک معلوم کند و تخلیطی که رود پوشیده نماند.
۴۱. در هر دو سه ماه شحنۀ زندان را بفرماید به غوص احوال زندانیان کردن، تا بیگناهان را خلاص دهد و گناه کوچک را پس از چند روزی ببخشد و زندان قاضی را همچنین نظر فرماید.
۴۲. با غریم موسر و غارم معسر صبر کند و به قدر حال از وی به قسط بستاند و اگر از هر دو طرف مفلسانند و خزینۀ بیت المال معمور شاید که بفرماید ادا کردن. و اگر از خزینه مملکت بدهد روا باشد که ملک و دولت را به قیاس ظاهر، گنج و لشکر محافظت می کند و اما به حقیقت دعای مسکینان.
۴۳. کاروان زده و کشتی شکسته و مردم زیان رسیده را تفقد حال به کمابیش بکند که اعظم مهات است.
۴۴. مستأجر بوستان و ضامن مستغلات را که دخل به مشروط وفا نکرده باشد در استیفای مضمون سخت نگیرد و به آخر معامله چیزی مسامحه کند و بار دیگر عملی از آن با منفعت تر ارزانی دارد تا منتفع گردد.
۴۵ هنرمندان را نکو دارد تا بیهنران راغب شوند و هنر پرورند و فضل و ادب شایع گردد و مملکت را جمال بیفزاید.
۴۶. بندهای را که در عملی تقصیر کرده باشد و خدمتی به شرط به جای آورده چون مدنی مالش عزلت خورد، دیگر بار عمل فرماید که جبر بطال از تخلیص زندانیان به ثواب کمتر نیست.
۴۷. مردم سختی دیده محنت کشیده را خدمت فرماید که به جان در راستی بکوشند از بیم بینوایی.
۴۸. لشکریان را نکو دارد و به انواع ملاطفت دل به دست آرد که دشمنان در دشمنی متفقند تا دوستان در دوستی مختلف نباشند.
۴۹. سپاهی که از صف کارزار از دشمن بگریزد بباید کشت که خونبهای خود به سلف خورده است. سپاهی را که سلطان نان میدهد بهای جان میدهد پس اگر بگریزد خونش شاید که بریزند.
۵۰. عامل مردم آزار را عمل ندهد که دعای بد بد و تنها نکنند و الباقی مفهوم.
۵۱. از جمله حقوق پادشاهان ماضی بر وارث مملکت، یکی آن است که دوستان و جلیسان پدر را عزّت و حرمت دارد و مهمل نگذارد.
۵۲. پادشاهان به رعیّت پادشاهند پس چون رعیّت بیازارند دشمن ملک خویشند.
۵۳. پادشاهان سرند و رعیّت جسد پس نادان سری باشد که جسد خود را به دندان پاره کند.
۵۴. حالی که بخواهد که در افواه نیفتد با خواص هم نگوید هر چند که دوستان مخلص باشند که مر دوستان را همچنین دوستان خالص باشند مسلسل هم بر این قیاس.
۵۵. همه حالی با دوستان نگوید که دوستی همه وقتی نماند.
۵۶. روی از حکایت درویشان و مهمّات ایشان در نکشد و به لطف با ایشان گوید و به رغبت بشنود.
۵۷. صاحب فرمان را تحمل زحمت فرمانبران واجب است تا مصلحتی که دارند فوت نشود، باید که مراد همه بجوید و حاجات هر یکی را به حسب مراد بر آورده گرداند که حاکم تند ترشروی پیشوایی را نشاید.
خداوند فرمان و رای و شکوه
یکی مظلمه پیش حجاج یوسف برد، جوابش نگفت و التفاتش نکرد. مرد بخندید و به خنده میرفت و میگفت این از خدای متکبّرتر است. به حجّاج رسانیدند. بخواندش که این چرا گفتی؟ گفت از برای آنکه خدا با موسی سخن گفت و تو را از دل نمی آید که با خلق خدای سخن گویی. حجاج این سخن بشنید و انصافش بداد.
۵۸. عقوبت آن کس که در حق بی گناهی افترا کند آن است که به خصمش سپارند تا دمار از روزگار او برآورد و دیگران از فضیحت او نصیحت پذیرند و عبرت گیرند.
۵۹. اهل قلم را از عمل به عمل و از جای به جای نقل فرماید هر چند، تا اگر تخلیطی رود پوشیده نماند.
۶۰. به نزل و هدیه و پیشکشی و تحفه و نوباوه که پیش سلطان آرند پاداش کند و در مقابل امثال هدایا تعجیل کند و تأخیر از اندازه بیرون نرود.
۶۱. در چشم غریبان روا باشد پادشاه را مهیب نشستن و هیبت نمودن اما در خلوت خاصان گشادهروی اولیتر و خوشطبع و آمیزگار.
۶۲. دو کس را که با یکدیگر الفتی زیادت نداشته باشند در عمل انباز گرداند تا با خیانت یکدیگر نسازند.
چو گرگان پسندند بر هم گزند
۶۳. سلطان خردمند رعیّت را نیازارد تا چون دشمن برونی زحمت دهد، از دشمن اندرونی این باشد.
۶۴. سرحدبانان را وصیت کند بر رعیت بیگانه دراز دستی ناکردن، تا مملکت از هر دو طرف ایمن باشد.
۶۵. بنده را که به گناهی شنیع از نظر براند، حقّ خدمت قدیمش به یکبار فراموش نکند.
۶۶. صد عیب و خطا بر یکی از خدمتکاران روا باشد که بپوشند و عفو کنند عزت آبا و اجداد محترم او را.
۶۷. پروردۀ نعمت را چون به جرمی که مستوجب هلاک است خون بریزد اهل و عیالش را معطل نگذارد.
۶۸. لشکریان را که در جنگ عدو کشته شوند برگ و معاش از فرزندان و متعلّقان او دریغ ندارد.
۶۹. چندان که تواند با غریب و شهری و خویش و بیگانه و خاص و عام رفق و تواضع کند که به منصب زیان ندارد و در دل و چشم ایشان شیرین گردد.
۷۰. خداوند فرمان چون خواهد که خطایی ببخشد اثر عنایت فرا نماید، بزرگان به فراست معلوم کنند و شفاعت بخواهند؛ پس آنگه به عهد و توبه و شرط صلاحیت، گناه آن کس عفو کند.
۷۱. خداوندان شوکت را چون به زندان فرستد عزّت و حرمت دارد و ملبوس و مأکول و مشروب و منکوح و ندیم و اسباب عیش مهیا دارد که معنی یومان همین است که بینوایی نبرد. الدّهر یومان یوم لی و یوم لک.
۷۲. از جمله حسن تدبیر پادشاه یکی آن است که با خصم قوی در نپیچد و بر ضعیف جور نکند که پنجه با غالب افکندن نه مصلحت است و دست ضعیفان بر پیچیدن نه مروت.
۷۳. دل دوستان آزردن مراد دشمنان برآوردن است.
۷۴. ظلم صریح از گناه خاصان تن زدن است و عامیان را گردن زدن.
۷۵. حاکم عادل به مثال دیوار محکم است، هر گه که میل کند بدان که روی در خرابی دارد.