دو ماه رفته ز پائیز و برگها همه زرد
فضای شمران، از باد مهرگان، پر گرد
هوای «دربند» از قرب ماه آذر سرد
پس از جوانی پیری بود چه باید کرد؟
*****
بهار سبز به پائیز زرد شد منجر
*****
به تازه اول روز است و آفتاب به ناز
فکنده در بن اشجار، سایه های دراز
روان به روی زمین، برگها ز باد ایاز
به جای آن شبی ام، بر فراز سنگی باز
*****
نشسته ام من و از وضع روزگار پکر
*****
شعاع کم اثر آفتاب افسرده
گیاهها همگی خشک و زرد و پژمرده
تمام مرغان، سر به زیر بالها برده
بساط حسن طبیعت، همه به هم خورده
*****
بسان بیرق خم، سرو آیدم به نظر
*****
به جای آنکه نشینند، مرغهای قشنگ
به روی شاخه گل، خفته اند بر سر سنگ
تمام دره دربند، زعفرانی رنگ
ز قال و قیل بسی زاغهای زشت آهنگ
*****
شدست بیشه، پر از بانگ غلغل منکر
*****
نحیف و خشک شده، سبزه های نو رسته
کلاغ روی درختان خشک بنشسته
ز هر درخت، بسی شاخه باد بشکسته
صفا ز خطه ییلاق، رخت بربسته
*****
ز کوهپایه همی خرمی، نموده سفر
*****
بهار هر چه نشاط آور و خوش و زیباست
به عکس پاییز افسرده است و غمافزاست
همین کتیبهای از بیوفایی دنیاست
از این معامله ناپایداریش پیداست
*****
که هر چه سازد اول کند خراب آخر
*****
به یاد آن شب مه افتی گر در این ایام
گذشته زان شب مهتاب پنج ماه تمام
خبر ز مریم اگر پرسی دختر ناکام
به جای که شبیش اوفتاده است آرام
*****
ولی سراپا پیچیده است آن پیکر
*****
به یک سفید کتانی، ز فرق تا به قدم
چو تازه غنچه به پیچیده پیکرش محکم
بکنده اند یکی گور و قامت مریم
بخفته است در آن تیره خوابگاه عدم
*****
هنوز سنگ ننهشتند، روی آن دلبر
*****
نشسته بر لب آن گور، پیرمردی زار
فشاند اشک همی، روی خاک های مزار
ولی عیان بود از آن دو دیده خونبار
که با زمانه گرفت است کشتی بسیار
*****
جبینش از ستم روزگار، پر ز اثر
*****
به گور، خاک همی ریزد، او ولی کم کم
تو گو که میل ندارد، به زیر گل مریم:
نهان شود، پدر مریم است، این آدم
بعید نیست تو نشناسی اش، اگر من هم!
*****
گرفته ام همی الساعه زین قضیه خبر:
*****
خمیده پشت، زنی پیر، لندلندکنان
دو سه دقیقه پیش آمد و نمود فغان
که صد هزاران لعنت به مردم تهران
سپس نگاهی بر من نمود و گشت روان
*****
بدو بگفتم از من چه دیده ای مادر
*****
ازین سوال من آن پیرزن به حرف آمد
که من ز مردم تهران ندیدهام جز بد
ز فرط خشم همی زد به روی خاک لگد
گهی پیاپی سیلی به روی خود میزد
*****
همی بگفتم آخر بگو چه گشته مگر
*****
جواب داد که: ما مردمان شمرانی
ز دست رفتیم آخر، ز دست تهرانی
از این میان، یکی آن پیرمرد دهقانی
ببین به گور نهد، دخترش به پنهانی
*****
تو مطلع نه ای از ماجرای این دختر!
*****
همین که گفت چنین، من که تا به آن هنگام
خبر نبودم، که آن مردک سیه ایام
به روی خاک، چه کاری همی دهد انجام؟
نظر نمودم و دیدم که دختری ناکام
*****
به زیر خاک سیه می رود به دست پدر!
*****
خلاصه آنچه که، آن پیرزن بیان بنمود
که نام این زن ناکام مرده، مریم بود
چنان بسوخت دلم، کز سرم برآمد دود
دهان سپس، پی و دنباله سخن بگشود
*****
که این به گور جوان رفته سیه اختر:
*****
چراغ روشن در بند بود، این مهوش
دلم گرفته ز خاموش گشتنش آتش
به تازه بود جوان مرده، هیجده سالش
قشنگ و باادب و خانه دار و زحمتکش
*****
نصیب خاک شد، آن پنجه های پر ز هنر!
*****
ندانی آنکه به صورت، چقدر بد زیبا؟
ندانی آنکه به قامت، چگونه بد رعنا؟
کنون که مرده و دادست عمر خود به شما
خلاصه امسال از یک جوان خودآرا!
*****
فریب خود و جوان مرگ گشت و خاک بسر!
*****
جوانک فکلی ای، به شیطنت استاد!
دو سال در پی این دختر جوان افتاد
که تو ز خوبی شیرین شدی و من فرهاد
تو کام من بده و من ترا نمایم شاد
*****
فرستم از پی تو خواستگار و انگشتر
*****
عروسی از تو نمایم، به بهترین ترتیب
دو سال طفره زد، آن دختر عفیف و نحیف
ولیک اول امسال از او بخورد فریب
چه چاره داشت که او را بد این بلیه نصیب؟
*****
نشاید آنکه جدل کرد، با قضا و قدر!
*****
قریب شش مه ز آغاز سال نو با هم
بدند گرم همانا همین که شد کم کم،
بزرگ ز اول پائیز، اشکم مریم
بساط عشق دگر، ز آن به بعد خورد به هم
*****
شدند عاشق و معشوق، خصم یکدیگر
*****
چو گفته بود به او مریم: آخر ای آقا
مرا شکم شده پر پس چه شد عروسی ما؟
جواب داد بدو، من ازین عروسی ها،
هزار گونه دهم وعده! کی کنم اجرا؟
*****
ببین چه پند بدو داده بود آن کافر!!
*****
که گر ز من شنوی رو «به شهر نو» بنشین
نما تو چند صباح زندگانی رنگین
(عشقی) تفو به روی جوانان شهری ننگین!
ندانم آنکه خود این گونه مردم بیدین:
*****
چه می دهند جواب خدای در محشر؟
*****
میانشان پس از این گفتگو، دگر ببرید
دو ماه پائیز، این دخترک چها نکشید؟
همی به خویش، بمانند مار پیچید
خلاصه تا پدرش این قضیه را فهمید:
*****
ز شرم قوه طاعت در او نماند دگر!
*****
همین که دید که بر ننگ وی، پدر پی برد:
غروب تریاک آورد خانه و شب خورد!
همی ز اول شب کند جان سحرگه مرد
ز مرگ خود، پدر پیر خویش را آزرد!
*****
ز گریه نصفه شد این پیرمرد خون به جگر!
*****
همی ننالد و بغضش گرفته راه گلو
به زور می کند آنرا درون سینه فرو
خلاصه تا نبرد کس ز اهل شمران بو
بر این قضیه بی عصمتی دختر او
*****
نهان ز خلق مر، او را نهد به خاک اندر!
*****
غرض نکرد خبر، هیچکس نه مرد و نه زن
ز بانگ صبحدم، این پیرمرد با شیون
خودش بداد ورا غسل و هم نمود کفن
خودش برای وی آراست حجله مدفن
*****
مگر به مردم تهران خدا دهد کیفر!
*****
چه ما که زور نداریم و قادرند آنها
هر آنچه میل کنند آورند بر سر ما
دگر ز ناله و نفرین نماند هیچ بجا
که بهر مردم تهران، ورا نکرد ادا
*****
به اختصار نوشتم من اندرین دفتر
*****
غرض تمامی اسرار را بگفت آن زن
پس از شنیدن این جمله هاست کاکنون من
نشسته ام به تماشای آن سیه مدفن
به زیر خاک سیه، خفته آن سپید کفن
*****
چقدر حالت این منظره است حزن آور؟
*****
پدر نشسته و ناخوانده هیچکس بر خویش
نهاده نعش جگرگوشه، در برابر خویش
گهی فشاند یک مشت خاک، بر سر خویش
گهی فشاند مشتی، به روی دختر خویش
*****
ای آسمان بستان، انتقام این منظر!
*****
چو آن سفید کفن خورده، خورده شد پنهان
به زیر خاک سیاه و از او نماند نشان
نهاد پیر، یکی تخته سنگ بر سر آن
سپس به چشم خداحافظی جاویدان
*****
نگاه کرد بر آن گور داغدیده پدر
*****
(پیرمرد):به زیر خاک سیه فام، مریم ای مریم
چه خوب خفته ای، آرام مریم ای مریم!
برستی از غم ایام، مریم ای مریم!
بخواب دختر ناکام، مریم ای مریم!
*****
بخواب تا ابد، ای دختر اندرین بستر!