با هر محیط، خویش، نه همرنگ میکنم
نی لحن خود، رهین هر آهنگ میکنم
مانم که تا برگردد همرنگ من محیط
آنگه ببین چسان همه را رنگ میکنم
تا روز خوش گشاید: آغوش خود به من
در روز سخت، عرصه به خود تنگ میکنم
از نقش طبع خویش، در این مملکت ز نو
تجدید عهد نقشه ارژنگ میکنم
با مدعی بگوی به تعقیب من میای
من خود نگشته خسته، ترا لنگ میکنم
تیر و کمان، زبان و سخن گو به خصم من:
این تیر و این کمان بودم، جنگ میکنم
نامد به چنگ من، ز وطن غیر موی خویش
پس موی و روز مویه او چنگ میکنم
دیوانه «عشقی» است نه «مجنون» من این سخن
اثبات با ادله و فرهنگ میکنم
مجنون ز روی عقل همی گفت دلبر است:
لیلی و دل به طرهاش آونگ میکنم
مجنون منم که عشق وطن دارم و فغان
از عشق آب و خاک گل و سنگ میکنم