کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ایرا گفت: آورده‌اند که در مرغزاری که صبّاغِ قمر در رستهٔ رنگرزانِ ریاحینش دکّانی از نیل و بقّم نهاده بود و عطّارِ صبا در میانِ بوی فروشانِ یاسمن و نسترنش نافهایِ مشک‌ختن گشاده، زاغی بر سر درختی آشیان کرده بود که در تصحیحِ شجرهٔ نسبت باصولِ طوبی انتمائی و بفروعِ سدره انتسابی داشت؛ چون بلندرایانِ عالی همّت بهیچ مقامی از معارجِ علوّ سر در نیاورده و چون کریم طبعانِ تازه روی پیشِ هز متناولی گردن فرو نداشته و چون بزرگانِ والامنش از سایهٔ خود خستگان را مایهای آسایش داده .

    یَلتَذُّ جَانِیهِ بِاَنعَمِ مَقطَفٍ

    مِنهُ وَ سَاکِنُهُ بِاَکرمِ مَعطَفِ

    مِنهُ وَ سَاکِنُهُ بِاَکرمِ مَعطَفِ

    طَرَبا وَ مُنحَطٍّ عَلیهِ مُرَفرَفِ

    روزی راسوئی در آن نواحی بگذشت، چشمش بر آن مقام افتاد ، از مطالعهٔ آن خیره بماند؛ دلش همانجایگه خیمهٔ اقامت بزد و اوتادِ رغبات بزمینِ آن موضع فرو برد و در بنِ درخت خانهٔ بنیاد کرد و دل بر توطّن نهاد و با خود گفت :

    بایگه یافتی، بپای مزن

    دستگه یافتی ، ز دست مده

    بسیار در پیِ آرزوی پراگنده و رفتن و چشمِ تمنّی از هر جانب انداختن، اختیارِ عقل نیست. در روضهٔ این نعیم مقیم باید بود ، اِذَا اَعشَبتَ فَانزِل. آخر بنشست و دواعیِ طلب را از درونِ دل فرو نشاند. زاغ را از نشستنِ او دل از جای برخاست و اندیشهٔ مزاحمتش گردِ خاطر برآمد و گفت : اکنون مرا طریقِ ازعاج این خصم و ارتاجِ ابواب اقامت او از پیرامنِ این وطنگاه که محصولِ امانی و منحول عمر و زندگانی دارم.

    بِلَادٌ بِهَا نِیطَت عَلَیَّ تَمَائِمِی

    وَ اَوَّلُ اَرضٍ مَسَّ جِلدِی تُرَابُهَا

    می‌باید اندیشید و هرکرا دفعِ دشمنی ضرورت شود، اوّل قدم در راهِ انبساط باید نهادن و تردّد و آمیختگی آغازیدن و راهِ تألّف و تعطّف باز گشودن تا بمعیارِ اختبار و محکِّ اعتبار عیارِ کارِ او شناخته گردد و دانسته آید که مقامِ ضعف و قوّت او با دوست و دشمن تا کجاست و خشم و رضایِ او در احوالِ مردم فِیمَا یَرجِعُ إِلَی المَصلَحَهِ وَ المَفسَدَهِ چه اثر دارد. بدین اندیشه از درخت فرو پرید و بنزدیک راسو رفت، سلام کرد و تحیّتی بآزرم بجای آورد. راسو اندیشید که این زاغ ببدگوهری و ناپاک محضری و لئیم طبعی موصوفست و ما همیشه بر یکدیگر دندانِ مباغضت افشرده‌ایم و سبیلِ دشمنانگی و مناقضت در پیش آمدِ همه اغراض سپرده و بدیدارِ یکدیگر ابتهاج ننموده‌ایم و الفت و ازدواج در جانبین صورت نپذیرفته، لاشکّ بعزیمتِ قصدی و سگالش کیدی آمده باشد، اگر من از مناهزتِ فرصت غافل مانم، مبادا که تدبیرِ او بر من کارگر آید و انتباهِ من بعد از آن سود ندارد ،

    اِحفَظ مَا فِی الوَعَاءِ بِشَدِّ الوِکاءِ ؛ طریق اولی آنست که حالی را دست و پای قدرتِ او از قصدِ خویش فرو بندم و بنگرم تا خود چه کار را ساخته بودست ، پس از جای بجست و چنگال در پر و بالِ زاغ استوار کرد. زاغ گفت: جوانمردا ، من از سرِ مخالصتی تمام بمجالستِ تو رغبت نمودم و باعتمادِ نیک شگالی و خوب خصالیِ تو اینجا آمدم و گفتم : این اجتماع را هیچ مکروهی اتقبال نکند و این مقارنه را انصراف بهیچ محذوری نباشد.

    وَ کُنتُ جَلِیسَ قَعقَاغِ بنِ شَورٍ

    وَ لَا یَشقَی بِقَعقَاغٍ جَلِیسُ

    چون در میانه سببِ عداوتی سابق نیست و مشرعِ صحبت که هنوز لقیهٔ اوّلست ، بشایبهٔ ضرری لاحق مکدّر نی، موجبِ این قصد و آزار چیست ؟ راسو گفت :

    چون هرچ تو میکنی مرا معلومست

    خود را بغلط چگونه دانم افکند ؟

    اندیشهٔ ضمیر هر کسی سمیرِ احوال دوست و دشمن باشد و خاطرِ من از سرِّ درونِ تو آگاهست، چنانک آن پیاده را از سرِّ دل سوار بود. زاغ گفت : چون بود آن داستان ؟

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha