کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    آهو گفت: شنیدم که خسرو از غایت رعیّت پروری و دادگستری که طبع او بر آن منطبع بود، نخواست که جزئیّات احوال رعایا مِن رَعَاعِ النَّاسِ وَ اَشرَافِهِم هیچ برو پوشیده بماند، چه اگر داد بزبانِ دیگران خواهند، در کشفِ آن تقصیری رود و قاعدهٔ عدل که مناجحِ خلق و مصالحِ ملک بر آن مبتنیست، خلل پذیرد. بفرمود تا رسنی از ابریشم بتافتند و جرسها ازو درآویختند و بنزدیکِ ساحتِ سرای ببستند تا هر ستم رسیدهٔ که پای‌مال ذلّتی شدی، دست در آن رسن زدی، جرس بجنبیدی و آواز آن حکایتِ حالِ متظلّم بسمعِ او رسانیدی. گوئی در آن عهد دلِ آهنینِ جرس بر دلِ مظلومان نرم می‌شد و رحم می‌آورد که در کشفِ بلوی و بثِّ شکویِ ایشان بزبانِ بی‌زبانی حقِّ مسلمانی می‌گزارد یا رگِ ابریشمین آن رسن با جانِ ملهوفان پیوندی داشت که در حمایتِ ایشان بهمه تن می‌جنبید. امروز اگر هزار دادخواه را بیک رسن می‌آویزند کس نیست که چون جرس بفریارسی او نفسی زند، پنداری آن ابریشم بر سازِ عدل او اُمِّ اوتار بود که چون بگسست، نالهایِ محنت‌زدگان همه از پرده بیرون افتاد یا از روزگارِ آن پادشاه تا امروز هرک از پادشاهان نوبتِ سماعِ آن ساز بسمعِ او رسید. ابریشمی از آن کم کرد تا اکنون بیکبار از کار بیفتاد و همین پرده نگاه می‌دارند. روزی مگر حوالیِ سرایِ انوشروان لحظهٔ از مردم خالی بود، خری آنجا رسید، از غایتِ ضعف و بدحالی و لاغری خارش در اعضاء او افتاده، خود را در آن رسن می‌مالید. آواز جرس بگوش انوشروان رسید، از فرطِ انفتی که او را از جور و نصفتی که بر خلقِ خدای بود، از جای بجست، بگوشهٔ بام سراچهٔ خلوت آمد ، نگاه کرد ، خری را دید بر آن صفت ، از حالِ او بحث فرمود. گفتند : خرِ آسیابانیست، پیر و لاغر شدست و از کار کردن و بار کشیدن فرو مانده. آسیابانش دست باز گرفتست و از خانه بیرون رانده. مثال داد تا آسیابان خر را بخانه برد و بر قاعده رواتبِ آب و علف او نگاه می‌دارد و در باقی زندگانی او را نرنجاند و کار نفرماید. پس منادی فرمود که هرک ستوری را بجوانی در کار داشته باشد ، او را بوقتِ پیری از در نراند و ضایع نگذارد. این فسانه از بهرِ آن گفتم تا معلوم شود که جهانداران جهانبانی چگونه کرده‌اند و تأسیسِ مبانی معدلت و قواعدِ شفقت بر خلق چگونه فرموده. دیگر باید که اگر وقتی عقوبتی فرمائی ، باعثِ آن تأدیبِ رعیّت و تعدیلِ امورِ مملکت باشد نه هوی و خشم از اغراءِ طبیعت پدید آید و بارِ تکلیف باندازهٔ طاقت نهی تا متحمّلان شکسته نگردند و کار ناکرده نماند ، اِن اَرَدتَ اَن تُطَاعَ فَسَل مَا یُستَطَاعُ و چون جنایتی نهی، متعمّد را ازساهی و مکافی را از بادی تمییز کنی و آنرا که بر ما گماری، متبصّری بیدار و متیقّظی هشیار و حافظی بطبع صلاح جوی باشد که آثارِ تکلّف و تقلید بدان ننماید که از نهاد برآید و نفس تقاضا کند، چنانک خنیانگر گفت با داماد . زیرک پرسید : چون بود آن داستان ؟

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha