ملک زاده گفت: پادشاه بآفتاب رخشنده ماند و رعیّت بچراغهای افروخته. آنجا که آفتاب تیغ زند، سنان شعلهٔ چراغ سر تیزی نکند و در مقابلهٔ انوار ذاتی او نور مستعار باز سپارد و همچنین چون پادشاه آثار سجاحت خلق خویش پیدا کند و نظر پادشاهی او بر رعیّت تعلّق گیرد، ناچار تخلّق ایشان بعادات او لازم آید و عموم خلل در طباع عوامّ صفت خصوص پذیرد و گفتهاند: زمانه در دل پادشاه نگرد تا خود او را چگونه بیند، بهر آنچ او را میل باشد، مایل گردد، إِذَا تَغَیَّرَ السُّلطانُ تَغَیَّر الزَّمَانُ؛ و گفتهاند : تا ایزد، تعالی دولت بخشیده از قومی باز نستاند، عنان عنایت پادشاه از ایشان برنگرداند، چنانک خرّه نماه را با بهرام گور افتاد. ملک پرسید که چگونه بود آن ؟