کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای شده عمر تو ضایع در تمنای محال
    تا نگردانی نیت بر تو نگردانند حال
    حال گردان ایزدست احوال دان ایزدپرست
    کی جلالت یابد آن کو نیست مرد ذوالجلال
    پادشاهی کز کمال قدرت و حکمت نمود
    علم بی نقصان او در آفرینشها کمال
    عزش از تخت ازل تاج ابد آویخته
    در سرای لم یزل بر بارگاه لایزال
    عدل او در مصلحت بینی منزه ز انتقام
    ذات او در مملکت داری مبرا ز انتقال
    لوح علمش بی تغیر عرش عزش بی ستون
    نور ذاتش بی فنا خورشید ملکش بی زوال
    ای ز فرمانش گریزان نعمتش را ناشکور
    چشم بند عقل بفکن تا نیابی گوشمال
    روزها خدمت کنی در بارگاه ناکسان
    یک شبی خلوت گزین یک دم برین درگه بنال
    مرد را دل برگشاید جستن توحید حق
    شاخ را گل بشکفاند جستن باد شمال
    دل به ایمان کن قوی در راه طاعت نه قدم
    سغبه زهد و ورع شو دور باش از قیل و قال
    دل چو ایمان خانه شد توحید باشد کدخدای
    آسمان چون قلعه شد خورشید باشد کوتوال
    دل مبند ای بی خرد در عالم پرشعبده
    تا نباشی سرفرازان خرد را پایمال
    شب چو هند و ساحری بینی همی گر شامگاه
    از شبه گون پرده در چشم تو بنماید خیال
    روز چون مشاطه چابک به گاه صبحدم
    کش عروس از لاژوردین کله بنماید جمال
    چندخواهی کردن اندر دشت فانی کشت و ورز
    هیچ ننشانی همی در باغ باقی یک نهال
    دانه عمر تو را منقارها بگشاده اند
    زین معلق مرغزار آبگون مرغان لال
    چون سگان به چه پرور چند خواهی ساخت جای
    اندرین دلگیر ساخت گلخن بسیار سال
    حور دیداری به صورت،غول کرداری به فعل
    از برون بس با جمالی، وز درون بس بانکال
    از شراب جهل مستی و از خمار آز پست
    قرعه طاعت بگردان کت نیاید خوب فال
    فال گیری می مخور باری که زشت آید ز عقل
    قرعه گردان بر یمین و جرعه ریزان بر شمال
    صحبت حورات باید دور بفکن سیم و زر
    گر همی مهمان کنی بر چین زره سنگ و سفال
    گرد جاه و مال کمتر گرد از آن معنی که هست
    جاه در دنیا حسرت، مال در عقبی و بال
    از عقوبتهای جاه و مال تو فردا ترا
    چاه تیره به ز جاه و مار افعی به ز مال
    با بدان پیوسته از نیکان گسسته ای عجب
    با ملایک در فراقی با شیاطین در وصال
    دیو اگر دیده نه ای من رایگان بنمایمت
    یک زمان اندیشه کن زان نفس زشت بدفعال
    دیو را خواهی ببین کردار مرد بدسرشت
    ور فرشته خواهی اینک مردم نیکو خصال
    ای به دنبال هوی شهوت پرست و آزورز
    در ضلالت گشته غولان بیابان را همال
    در هوس عمری بسر بردی چه مردی باشد این
    روزگار خویشتن را خرج کردن بر محال
    علم دین آموز و فضل اندوز تا مردم شوی
    بیهده تا کی کنی چون دام و دد جنگ و جدال
    مرد بس مسکین بود کورا نباشد علم و فضل
    مرغ بس عاجز بود کورا نباشد پر و بال
    چند پوئی بر در باطل به راه حق در آی
    مانده ای بی ظل ایزد در بیابان ضلال
    حق پرستی کن که معلوم است کاندر هیچ وقت
    هیچ ناورد است بر سر مردم باطل سکال
    مال با شبهت خوری گوئی حلال و طیب است
    زانکه داری از ره تأویل در فتوی مجال
    مال دنیا هست مردار و تو از بیچارگان
    پس هم از بیچارگی مردار شد برتو حلال
    بازماندستی ز طاعت از پی فرزند و زن
    پس همی سوزی به غم تا از کجا سازی منال
    این یکی من با توام گرچه نشاید این به عذر
    شیر مردان جهان را بشکند رنج عیال
    جان تو حمال غم زان شد که بهر هوی
    خویشتن را هم به دست خویش کردی در جوال
    برگ «و» ساز راه کن پیرا که وقت رفتن است
    مرد عقبی شو مکن با اهل دنیا اتصال
    گرچه پیری برگ مرگت نیست معذوری بلی
    آدمی را ای شگفت از عمر کی خیزد ملال
    این که هفتاد سالست هفتصد گیر ای عجب
    عاقبت هم بفکنند این تازی اسبانت نعال
    عمر بیهوده چه سود ای پیر بی حاصل بگوی
    جز گنه حاصل چه کردستی درین هفتاد سال
    هیچ شرمت نیست در دیده بگفت عمر و زید
    هیچ دردت نیست اندر دل به مرگ عم و خال
    کی شود خود سینه های تیره گون روشن ز پند
    کی پذیرد رویهای زنگیان خوبی ز خال
    پادشاه و پاسبان و شیرمرد و پیرزن
    در در مرگند وقت عاجزی بر یک مثال
    تیغ جان آهنج عزرائیل چون عکس افکند
    پیش زخم او یکی دان پیر زال و پور زال
    ترسکار از خشم حق باش و به عفوش دار امید
    کرده در خوف و رجادل چون الف قامت چو دال
    رحمت او باسیه رویان عصیان طرفه نیست
    رانکه باشد چاه تاری منبع آب زلال
    ای قوامی تاقیامت ماند نامت درجهان
    زهد و توحید تو شد سرمایه جاه و جلال
    شاعر نان پز توئی کرده خمیر از طبع خویش
    قوت بهتر شاعر از دو کان تو نان رذال
    چون تنور وآتش تو کی بود چرخ و نجوم
    یا چونان و کلبتینت کی بود بدر و هلال
    جرم خورشید از برای نان تو گشت است قرص
    چون کنندش منکسف باشد تنورت را ز گال
    آورند از بیشه اندیشه سیمرغان عقل
    در تنور خاطرت هیزم به منقار مقال
    ای که دانی قدر نان من به نزدیک من ای
    بر دری دیگر چه حاجت باشدت کردن سؤال
    از دکان عقل ما هر روز برنامی نه نان
    تا نباشی در صف جهل از رجال لارجال

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha