خطیب بباع ای منعمی که در عالم
کسی ندانم کز نعمت تو محرومست
خیال و سیرت و رسم و ره تو محمودست
منزهی تو ز هر خصلتی که مذمومست
چنانکه گشت نبوت بمصطفی مختوم
کنون مروت امروز بر تو مختومست
همه جهانرا معلوم شد که هر علمی
که در جهان بود، آن علم بر تو معلومست
رسید تیر مه و تیر روشن سرما
تو راست علم که پیکان چگونه مسمومست
میان جبه من حشو نیست گرچه بسی
بشعرم اندر حشو است و بر تو مفهومست
فرست جبه مرسوم من به دست کسی
بر من و، منم آنکو به ژنده مرسومست
بزی بکام دل خویش در جهان چندان
کزان زیادت نه ممکنست، موهومست