در حق من ز حادثه نامهربانتری
وز دشمنان من به یقین بدگمانتری
به عهدتر بسی ز جهانی و، زین سبب
از پیش من بسی ز جهان هم جهانتری
چون سایه بر پی تو به سر میدوم، ولیک
هر ساعتی چو سایه ز من بر کرانتری
بر آستانت سر نتوانم نهاد، از انک
از آسمان به قدر، بلندآستانتری
چون غنچه بیدهانی و، این سخت نادر است
کاندر سخن ز سوسن تر، خوش زبانتری
صدبار بیوفاتری از گل، به گاه عهد
واندر سخن ز غنچه تر، بیدهانتری
هرگز ندید چشم و نشنید گوش من
رویی بدان خوشی و حدیثی بدان تری