وهُوَ ابوعبداللّه محمدبن حسن القرشی التمیمی البکری. ازمعارف فضلا و حکماست و در فنون علوم قدرت داشته. تصانیف بسیار دارد و به امام المتکلمین مشهور شده و اکثر عارفین در وی طعن کردهاند. مفصلِّ احوال وی در کتب ثبت است. ولادتش در سنهٔ ۵۴۴، وفاتش در سنهٔ ۶۰۶. این اشعار منسوب به اوست و قلمی میشود:
نِهایَةُ إقْدامِ الْعُقُولِ عِقْالُ
وَأَکْثَرُ سَعْی العالَمینَ ضَلالُ
وَکَمْرَأَیْنَا مِنْرِجالٍ وَدَوْلَةٍ
فَبَادُوا جَمِیْعاً مُسْرِعیْنَ وَزَالُوا
وَکَمْمِنْجِبالٍ قَدْعَلَتْشُرُفَاتِها
وِعالٌ فَزَالُوا وَالْجِبالُ جِبالُ
وَأَرْواحُنَا فِی وَحْشَةٍ مِنْجُسُومِنا
وَحاصِلُ دُنْیانَآ إَذیَّ وَوَبالُ
وَلَمْنَسْتَفِدْمِنْبَحْثِنا طُوُلَ عُمْرِنا
سِوَی اَنْجَمْعَنا فِیْهِ قِیْلٌ وَقَالُ
هرجا که زمهرت اثری افتاده است
سودازدهای بر گذری افتاده است
در وصلِ تو کی توان رسیدن کانجا
هرجا که نهی پای سری افتاده است
کنه خردم در خور اثبات تو نیست
و آرامش جان بجز مناجات تونیست
من ذات ترا به واجبی کی دانم
دانندهٔ ذاتِ تو بجز ذاتِّ تو نیست
هرگز دل من ز علم محروم نشد
کم ماند ز اسرار که معلوم نشد
هفتاد و دو سال فکر کردم شب و روز
معلومم شد که هیچ معلوم نشد
ترسم بروم عالم جان نادیده
بیرون شوم از جهان جهان نادیده
در عالم جان چون روم از عالم تن
در عالم تن عالم جان نادیده