کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۷۱۵: چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چه خوش بود آن شبی کز در در آمد بار مهرویم رخش بوسیدم و لب هم دگرها را نمی گویم مه خرگه نشین آن شب مرا زانو زدی صد جا چو آن ترک از سرمستی نهادی سر به زانویم کجا یابم من آن دل را که کردم بر در او گم که در بتخانه گمگشتست و من در کعبه میجویم زیارتگاه من سازید طاقی در ره مستان که خواهد کشت میدانم به ناز آن چشم و ابرویم دلا گر گویدت دلبر که دلها گوی ما باشد به چوگان سر زلفش بگو من هم همین گویم برای مستی من گو میاوره آب می ساقی که از خاک سر کویش صبا می آورد بویم کمال از خضر پرسش کرد وصف چشمهاش گفتا چو آن لب دیده ام زآن آب اکنون دست می شویم کمال الدین خجندی