کمال الدین خجندی
غزل ها
شمارهٔ ۶۴۰: لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لاابالی را اگر سامان نباشد گو مباش بت پرستی را اگر ایمان نباشد گر مباش دیگری گر بر سر جان میکشد خود را رواست من بجانان زنده ام گر جان نباشد گو مباش کار وصل او اگر آسان برآید دولتی ست ورنه گر کار دگر آسان نباشد گو مباش چون نمیخواهم که باشم یکزمان بی درد او با چنین دردی گرم درمان نباشد گو میاش عاشقان را چون بدردی ذوق عالم حاصل است در جهان گر چشمه حیوان نباشد گو مباش اگر بظاهر دشمنی با ما و در دل دوستی من بدین راضی شدم گر آن نباشد گو مباش بر گدا و پادشا چون رنج و راحت بگذرد گر گدا را نعمت سلطان نباشد گو مباش گر کمال از عشق رویش بی سروسامان شده ست عاشقان را گر سر و سامان نباشد گو مباش بر سر میدان عشق این نفس کافر کیش را می کشم گر لایق قربان نباشد گو مباش کمال الدین خجندی